معنی کلمه یاسج در لغت نامه دهخدا
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران.مجیر بیلقانی.یاسجی کز غمزه چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.مجیر بیلقانی.کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.خاقانی.نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.خاقانی.ترکان غمزه او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی.خاقانی.پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.خاقانی.ترکان کمین غمزه تو
یاسج همه بر کمان نهاده.خاقانی.دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب.خاقانی.گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.راوندی ( راحة الصدور ).یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت.نظامی.دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان.نظامی.ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ.نظامی.یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. ( مرزبان نامه ، ص 471و 472 ).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج.نزاری.این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :