معنی کلمه یاس در لغت نامه دهخدا
چهار افروخته شمعند لیکن شان لگن بر سر
کزایشان است روشن چشم یاس و نرگس و ریحان
یکی خندان گل سوری دوم خیره گل خیری
سیم خرم گل نسرین چهارم لاله نعمان.فریدالدین احول ( از فرهنگ جهانگیری ).- مثل یاس ؛ کنایه از چیز سخت سپید :
گردن و بناگوشی سخت سپید وطری.( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1499 ).- یاس آفریقائی ؛ درختچه ای است از تیره روناسیان که خاص نواحی حاره کره زمین است. این درختچه شاخ برگ فراوان دارد و خاردار است. برگهایش متقابل وگلهایش منفردند و در پناه برگها قرار می گیرند. میوه اش سته است و از آن رنگ آبی خوشرنگی به دست می آورند. جوز کوثل. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || یاسمن آفریقائی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به یاسمن آفریقائی شود.
- یاس بنفش ؛ یکی از گونه های یاس که دارای گلهای بنفش و برگهای پهن است. ( فرهنگ فارسی معین ).
- یاس پُر پَر ؛ یاسمن مضاعف. فل.
( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- یاس چمپا ؛ یاس چنپا. نوعی از یاس سفید که بسیار معطر است. ( یاد داشت به خط مرحوم دهخدا ).
- یاس چنبیلی ؛ یاسمن. رجوع به یاسمن شود.
- یاس زرد ؛ گونه ای یاس که دارای گلهای زرد است.
- یاس سفید ؛ گونه ای یاس که دارای گلهای سفید است. ( فرهنگ فارسی معین ). یاس سفید بر دو قسم است یکی یاس چمپا و دیگری یاس باغی که عطر کمی دارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).