معنی کلمه یارگی در لغت نامه دهخدا
گر جمله را سعید کند یا شقی کند
چونین مکن که گوید آن یارگی کراست.امیرمعزی ( از آنندراج ).ای آن که تویی چاره و بیچارگیم
از تو صله خواستن بود یارگیم.سوزنی.نبد هیچکس را دگر یارگی
که با او برون افکند بارگی.نظامی.کرا یارگی کز سر گفتگو
ز من جای آبا کند جستجو.نظامی.خواجه کان دید جای صبر نبود
یاری و یارگی نداشت چه سود.نظامی.درآید بتندی و خونخوارگی
بجز شه کرا باشد این یارگی.نظامی.و که را یارگی باشد که در حضرت مابخلاف این گوید. ( عتبة الکتبه ). و در عهد او در خراسان هیچکس را یارگی آن نبود که در احادیث مصطفی صلوات اﷲ علیه بنا وجه تصرف کردی. ( تاریخ بیهق ). || مجال و فرصت. ( برهان ).