معنی کلمه یارمند در لغت نامه دهخدا
هرکه را بخت یارمند بود
گو بشو مرده را ز گور انگیز.خسروی.تو با او برو بر ستور نوند
همش راهبر باش و هم یارمند.فردوسی.چو باشید با من بدین یارمند
نمانم بکس تاج و تخت بلند.فردوسی.مرا گر بود اندرین یارمند
بگردانم این رنج و درد و گزند.فردوسی.مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.فردوسی.نگهدار تاج است و تخت بلند
ترا بر پرستش بود یارمند.فردوسی.گر ایدونکه باشی مرا یارمند
که از خویشتن بازدارم گزند.فردوسی.گزین کرد از آن سرکشان مرد چند
که باشند بر نیک و بد یارمند.فردوسی.به دارنده آفتاب بلند
که باشم شما را بدو یارمند.فردوسی.نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یارمند.فردوسی.ترا بود در جنگشان یارمند
کلاهت برآمد به ابر بلند.فردوسی.که باشد در این ره که بد یارمند
که رستی ز دست سپه بی گزند.اسدی ( گرشاسبنامه ص 194 ).رَه نوشتی فتح و نصرت یارمند و پیشرو
بازگشتی بخت و دولت بریمین و بریسار.مسعودسعد.وگرش بخت یارمند بود
نامبردار و ارجمند بود.اوحدی.