یار

معنی کلمه یار در لغت نامه دهخدا

یار. ( اِ ) اعانت کننده. ( برهان ) ( شرفنامه ). معین. ( دهار ). مدد. مددکار. ( غیاث اللغات ). عون. معاون. ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت. یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد. ولی. رِدْء :
خرد باد همواره سالار تو
مباد از جهان جز خرد یار تو.ابوشکور.و این سه گروه با یکدیگر به حربند و چون دشمنی پدید آید با یکدیگر یار باشند. ( حدود العالم ).
ترا یار کردارها باد و بس
که باشد به هرجات فریاد رس.فردوسی.همی خواستی از یلان زینهار
پیاده بماندی نبودیش یار.فردوسی.همیشه جهاندار یار توباد
سر اختر اندر کنار توباد.فردوسی.شما را جهان آفرین یار باد
همیشه سربخت بیدار باد.فردوسی.همه نیزه بودی به جنگش به چنگ
کمان یار او بود و تیر خدنگ.فردوسی.ز استخر مهر آذر پارسی
بیاید به درگاه با یار سی.فردوسی.نخواهد به تو بد به آزرم کس
به سختی بود یار و فریادرس.فردوسی.از این پس نخواهم فرستاد کس
بدین جنگ یزدان مرا یار بس.فردوسی.وز آن پس چنین گفت هر شهریار
که باشد ورا بخت پیروز یار.فردوسی.اگر یار خواهی ز درگاه شاه
فرستمت چندانکه خواهی بخواه.فردوسی.به هر جایگه یار درویش باش
همی راد بر مردم خویش باش.فردوسی.اگر یار باشد جهان آفرین
بخون پدر جویم از کوه کین.فردوسی.چو کار آمدم پیش یارم بدی
به هر دانشی غمگسارم بدی.فردوسی.که چون بخت پیروز و یاور بود
روا باشد ار یار کمتر بود.فردوسی.ز لشکر برون کن سواری هزار
فرامرز راباش در جنگ یار.فردوسی.چه گویی کنون چاره کار چیست
برین جنگ بی تو مرا یار کیست.فردوسی.ببین تا به میدان مرا یار کیست
هماورد من روز پیکار کیست.فردوسی.چو نیکو بود گردش روزگار
خرد یافته یار و آموزگار.فردوسی.مگر باز بینیم دیدار تو
که بادا جهان آفرین یار تو.فردوسی.بنزد سیاوش فرستاد یار

معنی کلمه یار در فرهنگ معین

(پس . ) دارندگی : هوشیار (دارای هوش ).
(اِ. ) [ په . ] ۱ - دوست ، همدم ، معشوق . ۲ - مجازاً رفیق یک رنگ و موافق . ۳ - ناصر، معین . ۴ - همراه . ، ~ گرفتن در بازی یک یا چند تن از بازیکنان را برای کمک به خود برگزیدن .

معنی کلمه یار در فرهنگ عمید

= یارستن
= یاور۳: ز برق تیر روشن شد شب تار / سر دشمن چو هاون، گرز چون یار (نزاری: مجمع الفرس: یار ).
۱. محبوب، معشوق.
۲. دوست، رفیق، همدم.
۳. (ورزش ) هریک از بازیکنان یک تیم.
۴. (اسم، صفت ) همکار.
۵. (اسم، صفت ) [مجاز] همراه.
۶. (اسم، صفت ) مددکار.
۷. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): هوشیار.
۸. یاری رساننده، کمک کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): استادیار.
۹. (تصوف ) [مجاز] خداوند.
۱۰. [قدیمی] مرید.
۱۱. [قدیمی] مانند، نظیر.
۱۲. = جاری۱: چه نیکو سخن گفت یاری به یاری / که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری (رودکی: ۵۳۰ ).
* یارِ غار: [مجاز] یار و دوست موافق و وفادار. &delta، در اصل لقب ابوبکر، خلیفۀ اول است که وقتی حضرت رسول قصد هجرت از مکه به مدینه کرد همراه آن حضرت رفت و در سر راه سه روز میان غاری در خدمت آن حضرت بود.

معنی کلمه یار در فرهنگ فارسی

دوست، رفیق، همدم، محبوب، معشوق، مددکار، به معنی مانندونظیر
( صفت ) ۱- محبوب معشوق . ۲- دوست رفیق . یا یار غار. ۱- ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود . ۲- مجازا رفیق یک رنگ وموافق ۳.- کمک کار ناصر معین . یا به یار داشتن . کمک گرفتن : هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. ( سنائی ) یا یار گرفتن . در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن . ۴- همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی با آن یاراست . ۵- دارندگی هوشیار دارای هوش .
نواب منور الدوله احمدیار خان بهادر ممتاز جنگ اورنگ آبادی که والدش نواب شجاع الدوله بهادر دلخان از حضور نواب ناصر جنگ شهید منصب هفت هزاری داشت و نواب آصفجاه ثانی احمدیار خان را بخطاب منور الدوله و منصب پنجهزاری برداشت .

معنی کلمه یار در فرهنگ اسم ها

اسم: یار (پسر) (فارسی) (تلفظ: yar) (فارسی: یار) (انگلیسی: yar)
معنی: مدد، مددکار

جملاتی از کاربرد کلمه یار

مرحمت خویش کند یار من کم نکند مرحمت از کار من
شعر من سر بر نُهم کردون کشید کاختیار ارسلان طغرل است
در مبنای ۲، ضرب یک عدد در توانی از ۲، به صورت عملیات شیفت در کامپیوتر به راحتی انجام می‌شود. عملیات شیفت و جمع، در مقابل عملیات ضرب، زمان اجرای بسیار کمی دارند. به همین
چشم سر مست خوشت، فتنه هشیاران است هر که شد مست می عشق تو، هشیار، آن است
عاقل نکند بهیچ روئی بیمنفعتی زیارت حی
سرمایهٔ عیش، صحبت یاران است دشواری مرگ، دوری ایشان است
جور زمانه را بکشم یا فراق یار مشکل که کرده اند کنون هر دو اتّفاق
دلارام مرا یارب بقا باد همه میل دلش سوی وفا باد
روان، بمجلس مانوس او بیاراید بصر، بطلعت میمون او بیاساید
ای سنایی در ره ایمان قدم هشیار زن در مسلمانی قدم با مرد دعوی‌دار زن
بارها با خود این قرار کنم که روم ترک عشق یار کنم