یار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) همراه کردن. قرین کردن. موافق کردن. یکدل کردن. همداستانی کردن. اصحاب : جهودان بر وی [ عیسی ] گرد آمدند و تدبیر کشتن او کردند و این هردوس الاصغر را با خویشتن یار کردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). چو مهتر شدی کار هشیار کن ندانی تو داننده را یار کن.فردوسی.چو لشکرش رفتی به جایی به جنگ خردیار کردی و رای و درنگ.فردوسی.فرنگیس را نیز کردند یار نهانی بر او برنهادند بار.فردوسی.و سپاه سیستان با خود یار کرد و به حرب خوارج بیرون شد. ( تاریخ سیستان ). با قلم چونکه تیغ یار کنی در نمانی ز ملک هفت اقلیم.ابوحنیفه اسکافی.مرد در این راه تنگ پی نبرد گرنه خرد را دلیل و یارکند.ناصرخسرو.روی سرخی مادرش طلبد آنکه با اوش یار خواهد کرد.سنایی.دولت عشق یار خاقانیست توهمه دولتی که یارکنی.خاقانی.نسیمی از عنایت یار اوکن ز فیضت قطره ای همراه او کن.نظامی.عقل را با عقل دیگر یار کن امرهم شوری بخوان و کارکن.مولوی.گویی دواج روح که در کالبد دمید یا عقل ارجمند که با روح یار کرد.سعدی. || چیزی را به چیزی منضم کردن. توأم کردن. مع کردن. ضم کردن. چیزی را به چیزی آمیختن و مخلوط گردانیدن : پس اگر از بهر آب زرد خورند ( مازریون را ) با او بیخ سوسن آسمانگون یار باید کرد. ( الابنیه عن حقایق الادویه ). با این شراب... تخم خرفه و طباشیر کنند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر قطران و ترمس وسعتر با این داروها یار کنند صواب باشد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر اندکی عسل بلادر با وی یار کنند قوی تر بود. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر انگبین یا مویز یار کنند گرم تر باشد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و یک من شکر برافکنند و بقوام آرند و اگر ماده سخت تیز و گرم باشد قدری پوست خشخاش با تخم یارکنند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و کمان وی ( کیومرث ) چوبین بود بی استخوان... پس تیر اندازی به بهرام گور رسید بهرام کمان را با استخوان یارکرد و بر تیر چهارپر نهاد. ( نوروزنامه ). و چون برگرفتمی قدری آرد و روغن با آن یارکردمی و کلیچه پختمی. ( سندبادنامه ص 209 ). در خرقه بست ( بربطی چند ) و پاره ای حلوا با آن یار کرد و بدان جوان فرستاد. ( تذکرةالاولیاء ).
معنی کلمه یار کردن در فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) همراه نمودن .
معنی کلمه یار کردن در فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱- همراه کردن . ۲- ترکیب کردن آمیختن : و بازیک و قیه روغن مورد یا کمتر با ایشان یار کنی .
معنی کلمه یار کردن در ویکی واژه
همراه نمودن.
جملاتی از کاربرد کلمه یار کردن
دگر آنجایگه بسیار مردند که با من نیکویی بسیار کردند
هم از بوسه شکر بسیار خوردند هم از بازی خوشی بسیار کردند
آنکه سود بسیار کردن روا ندارد، اگرچه خریدار بدان راضی باشد به سبب حاجتی که او را بود. سری السقطی دکان داشتی و روا نداشتی که ده نیم بیش سود کردی. یک بار به شصت دینار بادام خرید، بادام گران شد و دلال از وی طلب کرد گفت بفروش به شصت و سه دینار. گفت بهای آن امروز نود دینار است. گفت من دل بدان راست کرده ام که زیادت ده نیم نفروشم، روا ندارم آن عزم نقض کردن. گفت من نیز روا ندارم کالای تو به کم فروختن. نه وی فروخت و نه سری به زیادت رضا داد. درجه احسان چنین بود.
عالمیان قدر اندوه ندانستند، اندوه بگذاشتند و به راه نفس بیرون شدند و شادی و طرب اختیار کردند.
گویند اول این مشهد را در نساخته بودند و هیچ کس در نتوانستی رفتی الا از ایوان از بیرون زیارت کردندی. چون مهدی به ملک مصر بنشست فرمود تا آن را در بگشادند و آلت های بسیار بنهادند و فرش و طرح و عمارت بسیار کردند، و در مشهد بر میان دیوار شمالی است چنان که از زمین به چهار گز بالاست و از هر دو جانب درجات سنگین ساختهاند که به یک جانب بر روند و به دیگر جانب فرو روند و دری آهنین کوچک بر آن جا نشانده است.
چون نخوت ملائکه از حد درگذشت و هر یک صفای معاملتش را حجت گردانیدند و زبان ملامت اندر آدمیان دراز کردند، حق جلّ جلالُه خواستتا حال ایشان بدیشان باز نماید و بدانند که پاکی ایشان محض عصمت و لطف عنایت حق است جلّ جلالُه. گفت: «سه کس از میان شما که بزرگترند اختیار کنید بر ایشان اعتماد دارید تا به زمین شوند و خلفای زمین باشند و خلایق را به صلاح آرند و میان آدمیان داد و عدل کنند.» سه فریشته را اختیار کردند، یکی از ایشان پیش از آن که به زمین آمدی آفت آن بدید. از خدای تعالی اندر خواست تا بازگردد. دو به زمین آمدند و پیش از آن که به زمین آمدندی، خداوند تعالی خلقت ایشان مبدل گردانید و آرزومند طعام و شرابشان گردانید و به شهوتشان مبتلا کرد؛ تا بدیشان مر ایشان را عقوبت کرد و تفضیل آدمیان را بر ملائکه بعیان مشاهده کردند.
امّا محبّت بنده خدایرا حالتی بود که از دل خویش یابد از لطف، آن حالت در عبارت نیاید و آن حالت او را بر تعظیم حق تعالی دارد و اختیار کردن رضای او و صبر ناکردن ازو و شادی نمودن بدو و بی قراری از دون او و یافتن اُنْس بدوام ذکر او بدل.
«قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ» قرأ، حمزة و الکسائی، قل کم لبثتم علی الامر، و کذلک قل ان لبثتم و المعنی، قولوا ایّها الکافرون، فاخرج الکلام مخرج الواحد، و المراد منه الجماعة اذ کان معناه مفهوما، و یجوز ان یکون المعنی یا من یسأل عن بعثهم قل لهم کم لبثتم، و هو علی خطاب من یأمره اللَّه تعالی بسؤالهم و قرأ ابن کثیر قل کم لبثتم بغیر الالف علی الامر، قال: ان لبثتم بالالف علی الخبر لانّه جواب، و قرأ الباقون، قال کم لبثتم، قال ان لبثتم علی الخبر فی الحرفین و الوجه انّه علی الاخبار عن السائل فی الکلامین کلیهما، ای قال اللَّه عزّ و جل للکفار یوم البعث: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ» ای فی الدّنیا و فی القبور، «عَدَدَ سِنِینَ، قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» نسوا مدّة لبثهم فی الدّنیا لعظم ما هم بصدره من العذاب، «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» ای الملائکة الّذین یحفظون اعمال بنی آدم و یحصونها علیهم. این خطاب با منکران بعث فردا که رب العزّة جلّ جلاله ایشان را بر انگیزاند و قیامت را معاینه ببینند ایشان را سؤال توبیخ کنند بآنچه دنیاء اندک فانی بر آخرت باقی اختیار کردند گوید: «کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ»؟ قومی جواب دهند که: «لَبِثْنا یَوْماً» قومی، دیگر جواب دهند که: «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ»، قومی دیگر گویند: «فَسْئَلِ الْعادِّینَ» اللَّه، تعالی گوید: «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا» ای ما لبثتم فی الدنیا الا قلیلا، سمّاه قلیلا لانّ الواحد و ان طال مکثه فی الدّنیا فانّه یکون قلیلا فی جنب ما یلبث فی الآخرة، لانّ لبثه فی الدّنیا و فی القبر متناه، «لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» قصر اعمارکم فی الدّنیا و طول مکثکم فی العذاب لما اشتغلتم بالکفر و المعاصی.
د - نقش هندسی در ارسی: ناپسند دانستن تقلید از نقشها و صورتهای انسانی و حیوانی در نقاشی و سایر هنرهای تصویری و تجسمی به تدریج موجب شد که تقلید از طبیعت در فرهنگ بسیاری از هنرهای اسلامی چندان مورد توجه قرار نگیرد و جایگاه والایی نیابد. به همین جهت هنرمندان به ترکیبهای هندسی و انتزاعی توجه بسیار کردند.
تمامی قصه آنست که هاروت و ماروت پس از آنک معصیت کردند خواستند که بآسمان بمعتد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد پس در کار خویش بدیدند و ز آن کرده پشیمان شدند، و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند استشفع لنا الی ربک و ادع لنا ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عز و جل ایشان را مخیر کرد میان عذاب دنیوی و عذاب عقبی، و عذاب دنیوی اختیار کردند و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهی در آویختند تا بقیامت. مجاهد گفت در آن چاه آتش است و ایشان در میان آتش معذب اند پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفتهاند که در آن چاه آب است و ایشان از تشنگی زبان بیرون کردهاند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا بآب و بآب مینرسند. و در روزگار پیشین مردی پیش ایشان رفت تا جادویی آموزد گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم لا اله الّا اللَّه ایشان چون سخن میشنیدند گفتند از کدام امتی تو؟ جواب دادم از امت محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم. ایشان گفتند «و قد بعث محمد؟ قلت نعم قالا الحمد للَّه فانه نبی آخر الزمان و عما قریب ینقطع العذاب عنا».
بحر از باد مخالف می شود شوریده تر از نصیحت مست را هشیار کردن مشکل است