معنی کلمه یاد گرفتن در لغت نامه دهخدا
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی.سخنهای کوتاه و معنی بسی
کجا یاد گیرد دل هر کسی.فردوسی.کنون ای خردمند دانش پذیر
اگر بخردی یک سخن یاد گیر.فردوسی.ز رویین دژ اکنون جهاندیده پیر
نگر تا چه گوید تو زو یادگیر.فردوسی.سخن هر چه گویم زمن یادگیر
مشو نیز با پیر برخیره خیر.فردوسی.ز فردوسی اکنون سخن یادگیر
سخنهای پاکیزه و دلپذیر.فردوسی.گر نکت گوید و از علم سخن یاد کند
با خرد مردم باید که سخن گیرد یاد.فرخی.اگر از روی دین یادنگیری از روی خرد یاد گیری. ( قابوسنامه ).
آنچه گفتم یاد گیر و آنچه بنمودم ببین
ورنه همچون کور و کر عامه بمانی کور و کر.ناصرخسرو. || حفظ کردن. شنیدن و بخاطر سپردن. از برکردن. به حافظه گرفتن. ضبط کردن. استحفاظ :
مباش غمگین یک لفظ یادگیر لطیف
شگفت گونه و لکن قوی و بابنیاد.کسائی.پیامی بری نزد فرخ پدر
سخن یادگیری همه در بدر.فردوسی.نشان بس بود شهریاراردشیر
چو از من سخن بشنوی یادگیر.فردوسی.ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت.فردوسی.سراسر همه پرسشم یادگیر
به پاسخ همه داد بنیاد گیر.فردوسی.کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یادگیر.فردوسی.چو از پند گوی آن شنید اردشیر
به گلنار گفت این سخن یادگیر.فردوسی.بدو گفت شاه این ز من درپذیر
سخن هر چه گویم ترا یادگیر.فردوسی.سخن بشنوی بهترین یادگیر
نگرتا کدام آیدت دلپذیر.فردوسی.چنین گفت فرزانه شاهوی پیر
زشاهوی پیر این سخن یادگیر.فردوسی.همه داستان یاد باید گرفت
که خیره بماند شگفت از شگفت.فردوسی.مرا این سخن یاد باید گرفت
ز مه روشنایی نباشد شگفت.فردوسی.بمان تا بدین گنگ بار از شگفت
چه بینیم کان یاد باید گرفت.