معنی کلمه یاب در لغت نامه دهخدا
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد و یاب.ناصرخسرو.جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم
جزبه مهر او هنر جستن همه یاوه است و یاب.سوزنی.|| ( اِ ) صورت و پیکر. ( از شعوری ). روی و سیما و صورت. ( ناظم الاطباء ).
یاب. ( نف مرخم ) پیداکننده. یابنده. ( برهان ). یابنده. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود. و راهیاب پیدا کننده راه. و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته است و نیک بخت و سعادتمند. ( از ناظم الاطباء ). یاب نعت فاعلی مرخم ( برابر با ریشه مضارع فعل ) است که جز در ترکیب بکار نرود مگر بندرت و در ترکیب ، صفت فاعلی ( = یابنده ) و صفت مفعولی ( = یافت ) سازد. صفت فاعلی مانند کامیاب ، راه یاب ،گنج یاب ، فیض یاب ، شرفیاب ، ارتفاع یاب ، جهت یاب ، دقیقه یاب ، سخن یاب ، دست یاب ، دیریاب ، زودیاب ، چاره یاب ، دولتیاب ، سودیاب ، جنس یاب ( در شعر خاقانی )، زاویه یاب ، قعریاب ، نکته یاب ، نصرت یاب. صفت مفعولی ( =یافت ) مانند نایاب ، کمیاب ، دیریاب ، دشواریاب . با الحاق «یاء» مصدری به آخر ترکیبات مذکور حاصل مصدر مرکب ساخته می شود، چون کمیابی ، شرفیابی ، نکته یابی ، جهت یابی و جز آنها. برخی از ترکیبات هم در معنی فاعلی و هم در معنی مفعولی بکار روند، چنانکه زودیاب هم به معنی زودیافته و هم زودیابنده ( تیزفهم و سریعالانتقال ) آمده است. اینک ترکیبات کلمه با شواهد:
- ادایاب ؛ مدرک اطوار و حرکات شیرین :
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.صائب.- تنگیاب ؛ نادر. کمیاب :
با رخم زر و زریر و با دلم اندوه و غم
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز ازمن ببرد و هشت چیز تنگیاب.فرخی.خاقانیا وفامطلب ز اهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.