معنی کلمه گیل در لغت نامه دهخدا
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشان همه چون هزبر یله.اسدی.- گیل مرد ؛ اهل گیلان. از اهالی و سرزمین گیل ها.
- گیل مردم ؛ مردم گیل. مردم زمین گیلان. گیل ها :
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.فردوسی.- گیل و دیلم ؛ مردم دو سرزمین و ناحیه گیلان و دیلمستان. این دو سرزمین به سبب داشتن مردانی جنگاور و کارزاری و افراد شجاع و دلیر در ادبیات فارسی اختصاص یافته اند و دو کلمه گیل و دیلم هر یک بمجاز در معنی شجاع و دلیر و جنگاور مستعمل شده است. و کلمه دیلم خاصةًمعنی مجازی دیگری نیز یافته است که خدمتکار و محافظو غلام سرایی سلاطین و امیران باشد. رجوع به کلمه مزبور شود :
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه.اسدی ( گرشاسبنامه ص 223 ). || ( اِخ ) گیلان را گویند و آن ولایتی باشد معروف از تبرستان. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سرزمین گیل ها. گیلان معرب آن جیل است : مرداویج گیل داشت و برادرش وشمگیر خراسان. ( مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به گیلان شود.
- گیل ودیلم ؛ سرزمین گیلان و دیلمستان :
ز گیل و ز دیلم بیامد سپاه
همی گرد لشکر برآمد به ماه .فردوسی.|| ( ص ) بمجاز شجاع و دلیر. || ( اِ ) به زبان گیلانی رعیت و روستایی و مردم عامی را گویند. ( برهان قاطع ). || چوب سخت باشداز درخت عناب که از آن وسایل و اسباب سازند و معرب آن جیل باشد. ( از انساب سمعانی ج 2 ص 148 ).
گیل. ( اِ ) نام فارسی زعرور باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). گیلک. گیل سرخ. رجوع به زعرور و کیل شود.
گیل. ( اِخ ) نام کسی است که کشتیهای ایران را در مراجعت از یونان که دچار طوفان شده بود نجات داد و نزد داریوش آورد. ( از تاریخ ایران باستان ص 562 ).
گیل. ( اِخ ) معرب جیل. قریه ای است از نواحی بغداد پایین تر از مداین و بعد از زرارین. آن را گیل و گال گویند. ( از معجم البلدان ). رجوع به جیل شود.
گیل. ( اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری قیدار و 6هزارگزی راه عمومی. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه آن 143تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).