گیسوی
معنی کلمه گیسوی در فرهنگ فارسی
گیسو . یا در نزد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است .
جملاتی از کاربرد کلمه گیسوی
چون صید حرم بودم، آزاد زهر قیدی؛ دردام کشید آذر گیسوی کسی ما را
چون عروسان هند دردم رقص ازدم گیسویش چکد روغن
هر شب زخم گیسوی تو نافه بچینم هر روز ززلفین تو عنبر بفشانم
رسن همچون خور از زر تافتندش جو گیسوی معنبر بافتندش
ز بس دیوانگی کردم به یاد روی او شبها ز وحشت گشتهاند آشفته چون گیسوی او شبها
هر که را دستی بود در حل و عقدِ مشکلات بر زبان چون شانه دارد حرفِ گیسوی ترا
هر شبی کز خم گیسوی توام یاد آید در خیالم گذرد خواب پریشان همه شب
خط وگیسوی جانان را به جان چون منتهی بینم محقم گر ندانم باطل این دور و تسلسل را
افکا گیسوی برنیکه یک ستاره است که در صورت فلکی گیسوی برنیکه قرار دارد.
تا شود آگه ز حال زار دل، باد صبا موبهمو گردش در آن گیسوی پرچین کرد و رفت
گرچه باشد صد هزارش دستگیر در کمند گیسویش هر یک اسیر