معنی کلمه گیسودار در لغت نامه دهخدا
- هفت گیسودار ؛ بنات نعش. هفت اورنگ :
چون دو لشکر درهم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند.خاقانی.|| ( اِخ ) نام ستاره ای نحس که مانند گیسوی دراز برآید و قدما او را از ثوانی نجوم شمرده و می گفتند بخاری است متصاعد از زمین که چون به کره نار رسد بسوزد یک سوی آن غلیظ و دیگر سوی تنگ یعنی رقیق بود و سوی رقیق را ذؤابه و سوی غلیظ را ذنب می نامیدند. رجوع به ذوذؤابة شود.
گیسودار. ( اِخ ) صفت کرساسپ ( گرشاشب ) فرزند ثرِیت َ است که در ادبیات پهلوی و فارسی از مشاهیر پهلوانان ایران است. و صفات دیگری چون : ( گئسو ) و گرزورو ( گذورَ ) و نرمنش ( نئیرمنو ) ( نیرم ) ( نریمان )، داشته ولی از نخستین صفت او ( گیسودار ) یا گئسو در حماسه های ملی ما اثری نیست. ( از حماسه سرایی در ایران چ 1 و 2 ص 518 ).