معنی کلمه گیا در لغت نامه دهخدا
نهان شاه در خانه آسیا
نشست از بر خشک لختی گیا.فردوسی.که دانست هرگز که سروبلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند.فردوسی.خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.فردوسی.باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت گیا .فرخی.زین هردو زمین هرچه گیا روید تاحشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.عنصری ( از لغت فرس ).آنجا که حسام تو نماید روی
از خون عدو شود گیا روین.عسجدی ( از لغت فرس ).زمینی ز راغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیا.بهرامی ( از لغت فرس ).گیا هرچند خود روید به بستان
دهندش آب در سایه ٔگلستان.( ویس و رامین ).بدین کوه تنها نشستت چراست
چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست.اسدی.چو دیدی که گیتی ندارد بها
از او بس بود خورد و پوشش گیا.اسدی.همه خاک او نرم چون توتیا
برو مردمی رسته همچون گیا.اسدی.و جانور هست که مرا او را خود شیر نیست البته همان ساعت که بزاید گیا خورد. ( جامع الحکمتین ص 204 ).
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه تر
بِه ْ گوارد به همه حال ز لوزینه گیاش.ناصرخسرو.بن این جهان بی گمان چون گیاست
جز این مردمان را که دانی خطاست.ناصرخسرو.گیا سوی هشیار پیغمبر است
که با خالق و خلق پاک آشنا است.ناصرخسرو.گردون چو مرغزار و مه نو بر او چو داس
گفتی و آفتاب همی بدرود گیا.امیرمعزی ( از صحاح الفرس ).بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم کیا نخورم ور خورم به کوه گیا.خاقانی.یا کلاهی کز گیا بافد شبان
بر سر تاج کیان خواهم فشاند.خاقانی.زهی صدری که خصمت را گیا نفرین همی خواند
نگر تا آنکه جان دارد چه نفرین بر زبان راند.خاقانی.