گی

معنی کلمه گی در لغت نامه دهخدا

گی. [ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) پرنده ای است که پر آن ابلق میباشد و بر تیر نصب کنند. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( الفاظ الادویه ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 308 ) ( فرهنگ جهانگیری ). مه دم. ( الفاظ الادویه ). عقاب. دال :
عارف پر تیر نی ز گی خواهد کرد
وز رشته جان خصم نی خواهد کرد.
عارف بلوچ ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( از فرهنگ رشیدی و نظام ).
|| آبگیر و آبدان و شمر و جایی که آب در آن جمع شده باشد. ( یادداشت به خط مؤلف ). ژی. ژیر. ( برهان ) :
به مردن به گی اندرون چنگلوک
به از غوته خوردن به نیروی غوک.عنصری.
گی. ( اِ ) گه و گوه. غایط. سرگین در لهجه طبرستان و گیلک و الوار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. ( فرهنگ نظام ) :
کس چو آن را بعرض کیر رساند
کیر گفتا که خایه گی مخره.( از آنندراج ).در خراسان بویژه در سبزوار این لهجه محلی متداول است. || ( پسوند ) هرگاه کلمه ای به هاء مختفی یا غیرملفوظ ختم گردد و یای نسبت به آخر آن بیفزایند به جای هاء، گاف آورند و کلمه روی هم رفته معنی حاصل مصدری دهد آنگاه «گی » به صورت مزید مؤخری بدینسان درآید : آزادگی. آزردگی. آمادگی. آگندگی. بافندگی. بخشودگی. بردگی. بندگی. بیچارگی. بی دایگی. بیگانگی. بی مایگی. تابندگی.تیرگی. خانگی. خوانندگی. خواهندگی. خیمگی. دیوانگی.ریسندگی. سرپنجگی و جز اینها. رجوع به هر یک از کلمه های مذکور و «ی » حاصل مصدری شود.
گی. [ گ َ/ گ ِ ] ( اِخ ) نام قریه ای از قرای اصفهان و در کتاب پهلوی شهرهای ایران به همین صورت ضبط شده است و مورخان اسلامی و اروپایی همچون ابن رسته و مافروخی و یاقوت و خطیب بغدادی و لسترنج آن را به صورت جی معرب ساخته اند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 439، 342 و الاعلاق النفیسه ابن رسته ص 152 و سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ترجمه فارسی ص 219 شود. تحریر دیگر آن ژی باشد. ( برهان قاطع ). و مدینة الیهودیه نیز گفته اند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 439 ). رجوع به جی شود.
گی. ( اِخ ) ( گی لوساک ) ژزف لوئی. دانشمند فیزیک و شیمیدان فرانسوی که به سال 1778 در سن لئونار دو نوبلا به دنیا آمد. در سال 1804 قانون انبساطگازها را کشف کرد. دو بار با بالن به هوا رفت ، یکی در سال 1804 به اتفاق بیوت تا ارتفاع 4000متری زمین و دیگر بار سه هفته بعد که بتنهایی تا ارتفاع 7016متری بالا رفت. منظور وی از این صعودها، ثابت کردن این مسئله بود که : دوری از زمین موجب کاهش جاذبه میدان مغناطیسی آن میگردد. گی لوساک در سال 1806 به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد ودر 1809 استاد فیزیک در دانشکده علوم و استاد شیمی در مدرسه پولی تکنیک گردید. در سال 1809 به اتفاق تنار ، فلز بر و اسید فلوبریک را کشف کرد. و تحقیقاتی را که درباره پیل ، الکل ها، اسیدها و تجزیه گیاهی و جانوری انجام داد انتشار یافت. وی در سال 1815م. سیانوژن و اسید پروسیک را کشف کرد و تحقیقات وی درباره پیل ، الکل ها، اسیدها و آزمایشهای گیاهی و جانورشناسی و خاطرات وی انتشار یافت. وی به سال 1850م. درگذشت. ( از لاروس بزرگ ).

معنی کلمه گی در فرهنگ معین

(گِ ) [ انگ . ] (اِ. ) مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر.

معنی کلمه گی در فرهنگ فارسی

جان نویسنده انگلیسی ( و . بارنستاپل ۱۶۸۵ - ف . ۱۷۳۲ م . ) . بهترین اثر وی [ اپرای گدایان ] است .
( اسم ) گیاه دبق را گویند که در تداول اهالی شمال ایران داروش نامیده میشود داروش . توضیح پرهیز از استعمال این کلم. بیگانه اولی است .
دانشمند فیزیک و شیمیدان فرانسوی که بسال ۱۷۷۸ در سن لئونارلو نبلا بدنیا آمد در سال ۱۸٠۴ قانون انبساط گازها را کشف کرد.

معنی کلمه گی در ویکی واژه

مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر.
مدفوع

جملاتی از کاربرد کلمه گی

جز من رفیق در ره افتادگی نداشت روز ازل که نقش قدم خاکسار شد
نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل لب است شاد زی ایدل که سودا می شود غمگین مباش
پیداست هنرهای من به گیتی گر چند من از دیده ها نهانم
به گیتی نبینی دگر روی من مگر زان که آئی دگر سوی من
ناصبی چون خارجی بی‌دین شده او زسر تا پای خود سرگین شده
جفت گیسوی مرا از چه جهت خواندی طاق
عشق تو آتشی به نهان زد به جان من بر من مگیر خرده گر اظهار می‌کنم
بخشایش دیده اهل گیتی از جود تو شاه جودپرور
ور خود همگی عشق ترا میباشم در حال هلاک می برآید از من
ای خاتم جهان ملاحت به لطف و حسن شد مهر مهر روی تو نقش نگین ما