گَزیدن

معنی کلمه گَزیدن در لغت نامه دهخدا

گزیدن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) ( از «گز» + «یدن » = پسوند مصدری ) پهلوی ، ویچیتن ( انتخاب کردن ، تعیین کردن ). اوستا، ویکای ( دیستنگر )، ارمنی ع وچیت ( پاک ، خالص ). سانسکریت ، چای + وی ( انتخاب کردن )، بلوچی ، گیسی نگ ، جیشی ، نغ ( انتخاب کردن ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). انتخاب کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). پسند نمودن و اختیار کردن.( غیاث ). برگزیدن. اختیار. انتخاب کردن :
گر درم داری گزند آرد به دین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.رودکی.از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .رودکی.راهی راست است بگزین ای دوست
دور شو از راه بی کرانه و ترفنج. رودکی.زیبا نهاده مجلس و زیبا گزیده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.شاکر بخاری.هوای ترازان گزیدم ز عالم
که پاکیزه تر از سرشک هوایی.زینبی.زاغ بیابان گزید چون به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.کسایی.مرا مهر او دل بدیده گزید
همی دوستی از شنیده گزید.فردوسی.همان بوم آزاد و فرزند و گنج
بمانیم با تو گزینیم رنج.فردوسی.بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
وز ایدر برو تا در شهریار.فردوسی.گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر؟
گفتا گزیده هیچکسی بر یقین گمان.فرخی.او را گزید لشکر او را گزید رعیت
او را گزید دولت او را گزید باری.منوچهری.چون بیابی مهر و کین آن را ببین این را ستر
چون ببینی بخل وجود این را گزین آن را گزای.منوچهری.نمی گزیند هیچ نزدیکی را بر نزدیکی او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). قدرتی بنمای از اول پس حلم گزین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390 ). سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی ).
کیان نشستنگهی دلپذیر
گزیدند بر گوشه آبگیر.اسدی.بگزین طریق حکمت و مر تن را
مگزین به دین و جان و خرد مگزین.ناصرخسرو.بگزین زین دو یکی را و مکن قصه دراز
نتوانست کسی کرد دل خویش دو نیم. ناصرخسرو.نیارم گزیدن کسی را بر ایشان

معنی کلمه گَزیدن در فرهنگ معین

(گُ دَ ) (مص م . ) ۱ - پسند کردن ، انتخاب کردن . ۲ - جدا کردن .

معنی کلمه گَزیدن در فرهنگ عمید

۱. گاز گرفتن، دندان گرفتن.
۲. نیش زدن.
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان چند چیز یا چند نفر، انتخاب کردن.

معنی کلمه گَزیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( گزید گزیند خواهد گزید بگزین گزیننده گزیده گزینش ) انتخاب کردن اختیار کردن : آن عدد که بطلمیوس قطر را بگزید ... یا گزیدن بر ... ترجیح دادن بر : دست نادان بر دشمن دانا مگزین . یا گزیدن چیزی از چیزی. جدا کردن آن ازین تمیز دادن : گر نبودی نیل را آن نور و دید از چه قبطی را زسبطی می گزید ? ( مثنوی ) یا گزیدن وقت . اختیار وقت .

معنی کلمه گَزیدن در ویکی واژه

گزیدن
بن ماضی گز، فرو بردن نیش یا دندان در چیزی، نیش زدن یا گاز گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه گَزیدن

مار نتواند گَزیدن تا نیاید نزد مرد کین او ماری بود کز دور بتواند گزید
چو دیدند آن شکرفان روی شیرین گَزیدند از حسد لب‌های زیرین