گویا
معنی کلمه گویا در لغت نامه دهخدا

گویا

معنی کلمه گویا در لغت نامه دهخدا

گویا. [گ ُ ] ( اِخ ) نقاش زبردست اسپانیایی که در سالهای 1746-1826 م. میزیسته است.
گویا. ( اِ ) نام آهنگی است. رجوع به کلمه آهنگ شود.
گویا. ( نف ) مرکب از گوی ( گفتن ) + الف پسوند فاعلی. گوینده. که سخن گفتن تواند. مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است. سخن گوینده. ناطق. دارای قوه نطق. ( از برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از بهار عجم ) ( از ناظم الاطباء ) :
بر هرسخن باز گویا شود
چنان کاب دریا به دریا شود.ابوشکور.بیاید یکی مرد گویا ز چین
که چون او مصور نبیند زمین.فردوسی.به پیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را.فردوسی.چو بشنید کودک ز نوشین روان
سرش پرسخن گشت و گویا زبان.فردوسی.زبان گردان گویا شود به دار و به گیر
دل دلیران مایل شود به جور و ستم.فرخی.هر تنی زیر بار منت اوست
هر زبانی به شکر او گویاست.فرخی.این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار.منوچهری.هرآنکه نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود.اسدی.ز خاک آن هنر هم تو پیداکنی
کز آن جان گویا و بینا کنی.اسدی.قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زبان گوید مشروح و مفسر.ناصرخسرو.چون دو گوا گذشت بر این دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا.ناصرخسرو.چرخ میگوید به گشتنها که من می بگذرم
جز همین چیزی نگفتی گر چو ما گویاستی.ناصرخسرو.شهبازم ارچه بسته زبانم به گاه صید
گرد از هزار بلبل گویا برآورم.خاقانی.مصطفی حاضر و حسان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند.خاقانی.ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا
پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک.خاقانی.نه گویای زبان از بی زبانی
نه جویای طعام از ناتوانی.نظامی.چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویایی در این خط خطرناک.نظامی.گویا به زبان حال کز من
نتوان طلبید نانهاده.کمال الدین اسماعیل.

معنی کلمه گویا در فرهنگ معین

(ص فا. ) گوینده ، سخن گو.
(ق . ) واژه ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل : گویا او ایرانی است .

معنی کلمه گویا در فرهنگ عمید

۱. گوینده، سخنگو.
۲. واضح، رسا.
۳. (قید ) مثل اینکه، گویی: گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب / کآشوب در تمامی ذرات عالم است (محتشم: ۵۳۳ ).

معنی کلمه گویا در فرهنگ فارسی

فرانسیسکو دو نقاش اسپانیایی ( و . فوندتودوس آراگون ۱۷۴۶ - ف . ۱۸۲۶ م . ) وی نقاش دربار اسپانیا بود تصویر های شارل چهارم و ماری لوئیز را نقاشی کرد. گویا علیه ناپلئون برخاست و تابلوی [ آفتهای جنگ ] را ساخت .
گوینده، سخنگو، کویاک نیزگفته شدهگویایی:سخنگویی، ونیزگویاوگوییاوگویی به معنی پنداری وپنداریاوظاهرانیزگفته شده
۱ - ( صفت ) آنکه سخن گوید ناطق : مردم جانوری بود گویا . یا گویا نا جانور . سخنگویا سرود گوی از غیر حیوان : بر آورد از آن و هم پیکر میان یکی زرد گویای ناجانور . ( ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لوکری . برگزید. شعر . ج ۱ چاپ ۲ ص ۲۹ ) یا گویای گهواره . ( گاهواره ) عیسی ع . یا چشم گویا . حالتی خاص در چشم که گویی سخن میگوید . یا جانور گویا . انسان بشر . یا زبان گویا. ۱ - زبانی که گنگ نیست . ۲ - زبان فصیح . یا طوطی گویا . طوطیی که سخن گوید . یا گوهر گویا . معشوق . یا مرد گویا . مرد سخنور . یا مرغ گویا . مرغی که سخن گوید . یا نظر گویا . حالتی خاص در نگاه که گویی سخن میگوید . ۲ - سازنده سراینده . یا بلبل گویا . قول سرای سراینده . ۳ - قسمی ساز که آنرا ساز سیر آهنگ هم گویند . ۴ - پر حرف زیاده گو . ۵ - ( ادات شک و تردید ) گویی گوییا پنداری : گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است . ( محتشم ) ۶ - اگر مقدار در زیر ریشگی باقی نماند و از زیر آن بصورت مقدار صحیح یا کسری خارج شود آنرا گویا گویند منطق مقابل گنگ اصم .
از اهل بوانات شیراز است وی و برادرش از خاصان میرزا ملک مشرفی بوده اند و با او بهندوستان مسافرت کردند و در همانجا در گذشت .

معنی کلمه گویا در فرهنگ اسم ها

اسم: گویا (پسر) (فارسی) (تلفظ: goyā) (فارسی: گويا) (انگلیسی: goya)
معنی: گوینده، سخنگو، واضح، رسا، ( قید ) مثل اینکه، گویی، ( به مجاز ) رسا و روشن و آشکار

معنی کلمه گویا در دانشنامه عمومی

گویا (شهر). گویا ( به اسپانیایی: Goya ) شهری در کشور آرژانتین، استان کورینتس است که در سال ۲۰۰۹ میلادی، حدود ۶۶٬۷۰۹ نفر جمعیت داشته است.

معنی کلمه گویا در ویکی واژه

واژه‌ای که برای ظن و احتمال به کار رود. مثل: گویا او ایرانی
گوینده، سخن گو.

جملاتی از کاربرد کلمه گویا

به باغ خلد فایز بود گویا و یا سر در کنار یار بودم
هرکس که از غم تو غباریش بر دل است گویا هنوز آینه اش با تو پاک نیست
زهی بنموده رخ در عین شیدا بتو پیدا بتو بینا و گویا
خصم هر دم می زند بر کودکانت تازیانه رحم در دل نیست گویا این جنایت پیشگان را
«یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شب‌های ماه رمضان -سال۶۳- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فک‌اش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری می‌خواست با وی محاجه کند، اما من مطلقاً خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یک‌بار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد.»عبدالکریم سروش
عجب مدار ز من گر مدیح او گویم که هرک گوید جز من بمدح او گویاست
اسکندر فیروز پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران دستگیر و پس از دو سال بازجویی به اعدام محکوم شد. اما گویا با میانجی‌گری فردی از قم (که هرگز نام او را فاش نکرد) این حکم به حبس ابد کاهش یافت. اما این حکم نیز به صورت کامل اجرا نشد و او در سال ۱۳۶۴ پس از تحمل ۶ سال و ۷ ماه از زندان آزاد شد.
آن قدر ده‌گانه‌ای کان پنج دهقان می‌دهند هم دعا گویانش را دادم که آن مزد دعاست
خوشخوش بزبان حال گویان در روی تو کعبه خیر مقدم
مرا به نور تجلیست دیده ی بینا زبان ببند که بر ذکر دوست گویا نیست
او اکنون سرمربی تیم اتلتیکو گویانینسه در لیگ برزیل است.
با خلق جهان چشم سیه‌مست تو گویا است این طرفه که با جمله زبان است و زبان نیست
هرچه می‌آید از عدم به وجود به لسانی بدین سخن گویاست
با نام اصلی آرتور اگویان در ۷ اوت ۱۹۲۵ در سالت‌لیک‌سیتی به دنیا آمد و در دوران سال‌های دبیرستان به لس آنجلس نقل مکان نمود؛ وی در رشته مهندسی رادیویی از دانشگاه استنفورد فارغ‌التحصیل شد.
رهبری و اجرای آیین‌ها می‌تواند به دست افراد خاص آن جامعه (مانند کاهنان، غیب‌گویان، جادوگران و ساحران و شمن‌ها) انجام شود یا افراد عادی نیز آن را انجام دهند. به طور مثال در حلقه فراهان رهبری مراسم آیینی بر عهده شعبده چیان است. همچنین ممکن است آئین‌ها به‌طور آشکار یا در خفا انجام شوند.