معنی کلمه گوگرد در لغت نامه دهخدا
گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد
بی پود ز گوگرد زبانه زند آتش.منجیک.بدان ماند بنفشه بر لب جوی
که بر آتش نهی گوگرد بفخم.منجیک.بنفشه طبری خیل خیل سربر کرد
چو آتشی که ز گوگرد بردویده کبود.منجیک.واندر کوه های وی [ ماوراءالنهر ] همه داروها است که از کوه خیزد، چون ناک و زرنیخ و گوگردو نوشادر. ( حدود العالم ).
همی ریخت گوگردش اندر میان
چنین باشد افسون و رای کسان.فردوسی.چو آتش که گوگرد یابد خورش
گرش در نیستان بود پرورش.فردوسی.از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک
هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست.خاقانی.همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک.نظامی.دوزخ گوگرد شد این تیره دشت
ای خنک آن کس که سبک تر گذشت.نظامی.گفتم آن سفر کدام است گفت گوگرد پارسی خواهم به چین بردن. ( گلستان ).
- امثال :
گوگرد به فارس بردن . رجوع به زیره به کرمان... شود. ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1334 ).
هرگز از گوگرد تنها کیمیایی برنخاست .خاقانی ( از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1970 ).رجوع به احمر در همین لغت نامه شود.