گوهرشناس

معنی کلمه گوهرشناس در لغت نامه دهخدا

گوهرشناس. [ گ َ / گُو هََ ش ِ ] ( نف مرکب ) شناسنده گوهر. شناسنده جواهر. جوهری. گوهری :
ببردند نزدیک گوهرشناس
پذیرفت از اندازه بیرون سپاس.فردوسی.گهرگرچه افتد به کف بی سپاس
گرامی بود نزد گوهرشناس.اسدی.گر نخواهی که بر تو خندد خر
پیش گوهرشناس بر گوهر.سنائی.حریرت چرا گشت بر تن پلاس
چه داری شبه پیش گوهرشناس.نظامی.مرا مشتری هست گوهرشناس
همان گوهر افشاندن بی قیاس.نظامی.صدف وار گوهرشناسان راز
دهان جز به لؤلؤ نکردند باز.سعدی.- گوهرناشناس ؛ مقابل گوهرشناس :
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس.حافظ. || کنایه از صرّاف سخن و سخن شناس :
بزرگوارا گوهرشناس اهل سخن
توئی برِ تو سزد عرضه دادن گوهر.سوزنی.

معنی کلمه گوهرشناس در فرهنگ عمید

آن که گوهر بشناسد، جواهرشناس.

جملاتی از کاربرد کلمه گوهرشناس

افکند بحر عشق صدف چون به هر طرف گوهرشناس بهر گهر نشکند صدف
چه پوشم گهر را زگوهرشناسان؟ از این لعل، درجی به گیلان فرستم
تا نخندد بر تو صد گوهرشناس ای خزف، همچشمی گوهر مکن
صورت و نقش جهان کان است و معنی گوهرش چون تویی گوهرشناس، ای گوهر کان غم مخور
صدف‌وار گوهرشناسانِ راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز
چو من مدحتسرائی کو که دارد چون تو ممدوجی چو تو گوهرشناسی کو که مثل من گهر جوید
گوهرشناس و جوهری نظم و نثر کو جوهر فزای گوهر اشعار من کجاست
گهر گرچه اُفتد به کف بی سپاس گرامی بود نزد گوهرشناس
گرنخواهی که بر تو خندد خر نزد گوهرشناس بر گوهر
اشک من و رقیب به یک رشته می‌کشد صد حیف، چشم شوخ تو گوهرشناس نیست