معنی کلمه گوهربار در لغت نامه دهخدا
و آتش او گلی است گوهربار
در برابر گل است و در بر خار.نظامی. || بخشنده گوهر. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ). که کنایه از جوانمرد باشد. ( بهار عجم ). بخشنده گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است :
کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع
لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام.معزی.جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.امیرمعزی ( از بهار عجم ). || کنایه از ابر نیز هست :
گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.فرخی.|| کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار :
به شب تا روز گوهربار بودی
به روزش سنگ سفتن کار بودی.نظامی.|| کنایه از واعظ و ناصح. ( بهار عجم ) ( آنندراج ).