معنی کلمه گونه در لغت نامه دهخدا
تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونه غمگین.رودکی ( از انجمن آرا ).وز آن پس به روی سپه بنگرید
سپه را همه گونه پژمرده دید.فردوسی.زمانی به پاسخ نیامد فرود
همه گونه پهلوان شد کبود.فردوسی.گفتم که مرا نفس ضعیف است و نژند است
منگر به درستی تن و این گونه احمر. ناصرخسرو.قصر ملک بلرزید و گونه او زرد شد. ( مجمل التواریخ ).
یک جرعه از او بریز در جیحون
تا گونه گل دهیم جیحون را.ادیب صابر.نهاده بر کف تو گوهری که از عکسش
شود دو گونه چو گلزار و بزم چون گلشن.امیر معزی ( از فرهنگ نظام ).دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست.سعدی.بیا و گونه زردم ببین و نقش بخوان
که گر حدیث کنم قصه ای دراز آید.سعدی.جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تا زعفران گونه من لاله گون شود.سعدی. || جنس. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( السامی فی الاسامی ). نوع. ( منتهی الارب ).قسم. صنف. جور. طور. چنان :
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.رودکی.بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت.رودکی.مردمان بخرد اندر هر زمان
راه دانش را به هر گونه زبان...رودکی.زده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندگی مر یکی [ را ] سزا.ابوشکور ( از لغت فرس ).و ده گونه آن بوده که پوست و مزغ ( مغز ) آن بتوان خورد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست
فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد.منجیک.ز هرگونه نیرنگها ساختند
و آن درد را چاره نشناختند.فردوسی.فرستاد بایدْش تا سرکشان
نیابند از او هیچ گونه نشان.