معنی کلمه گوناگون در لغت نامه دهخدا
زمین از نقش گوناگون چنان دیبای ششتر شد
هزارآوای مست اینک به شغل خویشتن درشد.فرخی.جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.منوچهری.هرون رسولی فرستاد سوی شاه ملک و عتاب کرد گوناگون که بیامدی و قومی را که به من پیوسته اند و لشکر من بودند ویران کردی. ( تاریخ بیهقی ص 697 ).چندان خوازه زده بودند و تکلفهای گوناگون کرده که از حد وصف بگذشت. ( تاریخ بیهقی ص 433 چ ادیب ).
سپهری بینم و سیارگانی
به صورتهای گوناگون مصور.ناصرخسرو.فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.ناصرخسرو.هزاران میوه رنگارنگ و لونالون و گوناگون
نگوئی تا نهان اورا که در شاخ شجر دارد.ناصرخسرو.فرمود تا بنا بر پنبه گذاشتند و بریشتند و ببافتند و کتان و ابریشم کسی نداشت آن روز بیرون آورد فرمود تا جامه ها بافتند و رنگهای گوناگون پدید کردند. ( قصص الانبیاء ص 36 ). و در میان هر درخت درخت میوه ای بنشاندند که برگها و میوه های گوناگون برآوردی. ( قصص الانبیاء ص 151 ). این معجونها رادر بیماریهای گوناگون آزموده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). مدت پنجاه سال سلاحهای گوناگون میساخت. ( فارسنامه ابن بلخی ).
علم دارد طرف گوناگون
مرو از حد ضرورت بیرون.نظامی.نه چندان صید گوناگون فکندند
که حدش در حساب آید که چندند.نظامی.این پر از لاله های رنگارنگ
و آن پر از میوه های گوناگون.سعدی.کتب گوناگون ، کتابهای مختلف و از هر قبیل. ( ناظم الاطباء ). || رنگارنگ. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( صحاح الفرس ). ملون. به الوان. همه رنگ. رنگ به رنگ. لونالون :
چه مایه کرد بر آن روی لونه گوناگون