معنی کلمه گون در لغت نامه دهخدا
سموم خشمش اگر برفتد به کشور روم
نسیم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ
ز ساج باز ندانند رومیان را گون
ز عاج باز ندانند زنگیان را رنگ.فرخی.بستد از یاقوت و بسد لاله و گلنار گون
یافت از کافور و عنبر خیری و شب بوی بوی.قطران ( از فرهنگ نظام ). || گونه. ( فرهنگ جهانگیری ). مجازاً بر رخسار و چهره اطلاق گردد. ( انجمن آرا ). || نوع. قسم :
نهادند نزلی ز غایت برون
ز هر بخته ای پخته از چند گون.نظامی. || صفت. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). || قانون. طرز. روش. قاعده. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). || از ادات تشبیه است ، چون فام و سان و همیشه با کلمه دیگر ترکیب شود و مانند مزید مؤخری به کار میرود. و اینک برخی از این ترکیبات :
- آبگون ؛ بمانند آب. چون آب همانند آب در صفا وروشنی. به رنگ آب. آبی رنگ. به رنگ آبی کبود. نیلی :
ترا جان در این گنبد آبگون
یکی کارکن رفتنی لشکری است.ناصرخسرو.رجوع به آبگون شود.
- آذرگون ؛ سرخ یا زرد چون آتش. مانند آذر. به رنگ آذر. نام گلی است. رجوع به آذرگون شود.
- آسمان جون ؛ آسمان گون : چون آسمان. به رنگ آسمان.
- آسمان جونی ؛ آسمان گونی. رجوع به آسمان گونی شود.
- آسمان گون ؛ مانند آسمان. به رنگ آسمان در کبودی :
به تن بر یکی آسمان گون زره
چو مرغول زنگی گره بر گره.نظامی.- آسمان گونی ؛ همانند آسمان بودن. چون آسمان بودن.
- || به رنگ آسمان بودن در کبودی. رجوع به آسمان گونی شود.
- الماس گون ؛ چون الماس. سخت روشن چون الماس.
- || مجازاً تیز و برنده همچون الماس :
دو دست آوریده به کوشش برون
به هر دست شمشیری الماس گون.نظامی ( شرفنامه ص 202 ).رجوع به الماس گون شود.
- انگِشت گون ؛ چون انگشت. چون زغال ، مانند زغال سیاه رنگ. رجوع به انگشت گون شود.
- بنفشه گون ؛ مانندبنفشه. چون بنفشه. به رنگ بنفشه ، کبود. رجوع به بنفشه گون شود.
- بیجاده گون ؛ مانند بیجاده. به رنگ بیجاده ، مجازاً قرمزرنگ :
ز بیجاده گون باده دلفروز
فشاندند بیجاده بر روی روز.نظامی.