گوشک. [ ش َ ] ( اِ مصغر ) ( مرکب از: گوش + ک پسوند تصغیر و شباهت ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). گوش خرد. گوش کوچک. تصغیر گوش باشد که به عربی اذن خوانند. || دو گوشت پاره ای را گویند که بر سر حلقوم آدمی که مجرای طعام است می باشد و آن را به عربی لوزتان خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). ملازه که از کام فرود آمده باشد. ( رشیدی ). و در فرهنگ دو گوشت پاره مانند دو بادام که درون دهن بر سر حلقوم می باشد و به تازی لوزتان خوانند. ( رشیدی ). || و صاحب ملازه را نیز گویند و او را کام فرود آمده هم می گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). || گوشه اندام زن. ( رشیدی ). گوشک. [ گ َ وِ ] ( اِ ) در تداول مردم جندق ، ته شاخه درخت خرما بعد از بریدن شاخه. ( فرهنگ نظام ).
معنی کلمه گوشک در فرهنگ فارسی
( اسم ) کاخ قصر . در تداول مردم جندق ته شاخه درخت خرما بعد از بریدن شاخه .
معنی کلمه گوشک در دانشنامه عمومی
گوشک (روستا). گوشک ( به لاتین: Gowshak ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بامیان واقع شده است.
جملاتی از کاربرد کلمه گوشک
دل از درد و روان از غم بشستند سرای و گوشک را درها ببستند
چو نزدیک دز مرو آمد از راه به بام گوشک بر، دیده شد آگاه
مگوصبر تلخ است گوشکر است ز شهد و شکر بلکه شیرین تر است
آوردهاند که ملکی بود او را ابن مدین خواندندی، مرغی داشت فنزه نام با حسّی سلیم و نطق دلگشای، در گوشک ملک بیضه نهاد و بچه بیرون آورد. ملک فرمود تا او را به سرای حرم بردند و مثال داد تا در تعهد او و فرخ (؟فرح) او مبالغت نمایند. آن پادشاه را پسری آمد که انوار رشد و نجابت در ناصیه او تابان بود و شعاع اقبال و سعادت بر صفحات حال وی درفشان.
به بام گوشک شد با سیمتن ویس نشسته چون سلیمان بود و بلقیس
ز بام گوشک موبد ویس و رامین بدیدند آتشی یازان به پروین
کسی را ببینی چو بدبخت وعور بگوشکر پوشی چوخز وسمور
بدو تبلیغ کن شوقی که دیدی بگوشکری کزین مخلص شنیدی
آن زینت و ترتیب در آرایش آن گوشک خوش بود دریغا که نکردند دوامی
بینم آیا صبحدم در کوشکک باده در کف هر دو در یک گوشکک