گوشه گیر

معنی کلمه گوشه گیر در لغت نامه دهخدا

گوشه گیر. [ ش َ / ش ِ ] ( نف مرکب ) تنها و مجرد و خلوت نشین. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل :
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.ابن یمین.سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.حافظ.روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.حافظ.عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.حافظ.سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.حافظ.|| زاهد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه گوشه گیر در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِفا. ) خلوت نشین ، زاهد.

معنی کلمه گوشه گیر در فرهنگ عمید

کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند، گوشه گیرنده، گوشه نشین.

معنی کلمه گوشه گیر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - گوشه گزین : عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید . ( حافظ ) ۲ - زاهد .

معنی کلمه گوشه گیر در ویکی واژه

eremita
خلوت نشین، زاهد.

جملاتی از کاربرد کلمه گوشه گیر

اگر شراب، اگر خون دل، اگر الماس تو گوشه گیر و به کام گلوی ما بگذار
کیست در این دیر حوادث‌پذیر غیر خم می‌که بود گوشه گیر
کرده با ما گوشه گیران حالت چشمان او آن چه با دُردی کشان صاف دل صهبا کند
گوشه گیری را به چشم خلق شیرین کرده است خال مشکینی که در کنج دهان یار ماست
عنقا سلیم همدم و همراز من بس است کاری به خلق نیست من گوشه گیر را
هاشمی از مزرعِ جان توشه گیر درچله خم شو چو کمان گوشه گیر
صید خلق اهل ریا در گوشه گیری دیده اند دامن خود را از آن چون دام ماهی چیده اند
کرده سهم عدل تو صد پی کمان را گوشه گیر ساخته شمشیر را کلک تو دایم دسته است
قد تو شاخ گل و جان زار مانده حزین چو اهل دین بیقین گوشه گیر از آن رفتار
گوشه گیری خواستم ز ابرو ولی آن طره ام بر سر بازار رسوایی کشان آورده باز