معنی کلمه گوشمال در لغت نامه دهخدا
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانه دون باد.مسعودسعد ( دیوان ص 540 ).هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [ یاران ] شریک بوده... ( کلیله و دمنه ).
هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ
یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال .عبدالواسع جبلی.از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست
باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب.سوزنی.پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم ز گوشمال رباب .سوزنی.حکایت کرد کاختر در وبال است
ملک را با تو قصد گوشمال است.نظامی.چو بربط هر که او شادی پذیر است
ز درد گوشمالش ناگزیر است.نظامی.چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمال نیش گردد.نظامی.نه هرکس سزاوار باشد به مال
یکی مال خواهد دگر گوشمال.سعدی ( بوستان ).نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.سعدی ( بوستان ).خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. ( جامع التواریخ رشیدی ).
- گوشمال نمودن ؛ نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن :
چونان بنمای گوشمالش
تا باز رهد از او وبالش.
گر تو دراین راه خاک راه نگردی
خاک ترا زود گوشمال نماید.عطار.رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود.