معنی کلمه گوشت در لغت نامه دهخدا
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کَفَش گوشت و برد و گریز.خجسته ( از لغت فرس چ اقبال ص 104 ).ابا همگنان تان بتر زآن کند
به شهر اندرون گوشت ارزان کند.فردوسی.چو دستور باشد مرا گوشت و آب
به راه آورم گر نسازی شتاب.فردوسی.گوشت همی سازند ازبهر تو
از خس و خار و پله کاندر فلاست.ناصرخسرو.گوش باید که مهرّا شده باشد در وی
زخمهایی که در او خیره بماند ابصار.بسحاق.- آبگوشت . رجوع به همین مدخل شود.
- به گوشت ؛ فربه. فربی. باگوشت. گوشتدار. گوشتالو.
- به گوشت تر ؛ فربه تر : و کسی که خواهد که طبیعتش نرم شود آن خورد [ از عنب ] که به گوشت تر بود. ( الابنیه عن حقایق الادویه ).
- گوشت تنش ریختن ؛ لاغر شدن.
- گوشت روی گوشتش آمدن ؛ چاق و فربه شدن.
- گوشتش گوشتش را خوردن ؛ سخت متأثر بودن از دیدن امری نامطلوب.
- گوشت گرفتن ؛ فربه شدن.
- گوشت مرده ؛ گوشت غانغرایاشده. ( ناظم الاطباء ).
- گوشت و پوست کسی از نان کسی دیگر بودن ؛ در خانه او بزرگ شدن. از مال او ارتزاق کردن.
- مثل گوشت پخته ؛ میوه ای که شاداب نباشد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1480 ).
- مثل گوشت قربانی ؛ که هر جزء آن را کسی برد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1480 ).
- مثل گوشت گاو ؛ کسی که زود رام نگردد، به دلیل تسلیم نشود، دیر فریب خورد، نصیحت نپذیرد. کنایه از چیزی که دیر پزد. ( از امثال و حکم ج 3 ص 1381 ).
- امثال :
گوشت بر گاو ورزه نیکوتر.
سنایی ( از امثال و حکم ج 3 ص 1331 ).
گوشت بز هر قدر چرب باشد به چربی پیه نیست . ( از امثال و حکم ج 3 ص 1331 ).