گوزو

معنی کلمه گوزو در لغت نامه دهخدا

گوزو. ( ص نسبی ) آنکه بسیار گوزد. که بسیار تیز دهد. آنکه بسیار باد از او دفع شود. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه گوزو در فرهنگ معین

(ص مر. ) (عا. ) آن که زیاد می گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت .

معنی کلمه گوزو در فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که بسیار گوزد آنکه بسیار تیز دهد .

معنی کلمه گوزو در ویکی واژه

(عا.)
آن که زیاد می‌گوزد. کنایه از آدم بی اهمیت.

جملاتی از کاربرد کلمه گوزو

سننک گل تک جمالنک بیر نظر تا پرده سیز گوردی گوزوم هر لاله سیرابه تو شدی قیندی قانی
هیچ کیمی گورماس گوزوم، ای وای مین! هیچ کیم ایشیتماس سوزوم، ای وای مین!
و گفتند: دلیل بر دوئی عقل اول آنست کو بدو نوعست: یکی عقل غریزی که آن اصل است‌اندر مردم، و دیگر عقل مکتسب است کآن الفغده است بتعلیم، وجود وی‌اندر دوئی‌اندر عقل ثابت بود. و نفس کلی مر یکی عقل کلی را بمرتبت دوئی بود، و مر دوئی اورا بمرتبت سه‌ئی آید. (از آنست) که انواع نفس‌اندر موالید سه‌اند، یکی نباتی و دیگر حسی و سه دیگر ناطقه. آنگاه سپس از نفس هیولی موجود شد بامر باری سبحانه بواسطه نفس و عقل. و مر هیولی را مرتبت چهاری آمد، بدانچ مر عقل را مرتبت دوئی بود و نفس با مرتبت سه‌ئی ؛ لاجرم هیولی بچهار نوع‌اندر (است) :. یکی هیولی صانعی، و دیگر هیولی طباعی، و سه دیگر هیولی کلی، و چهارم هیولی اول اعنی بی صورت. آنگاه پس از هیولی طبیعت موجود شد‌اندر مرتبت پنجی، از آنست که طبایع پنجست: چهار ازین بسایط ازخاک (و آب) و باد و آتش و پنجم فلک. آنگاه جسم سپس از اتحاد طبایع بهیولی‌اندر مرتبت ششی است، از بهر آنست که مر جسم را شش جانب است: از زبر وزیرو راست و چپ و پیش و پس. آنگاه صورت افلاک‌اندر مرتبت هفتی است، از آنست که افلاک هفتست، و کواکب سیاره‌اندرو هفتست معروف و مشهور. آنگاه ترتیب ارکان‌اندر جوف (فلک) بمنزلت هشتیست؛ بدانچ مر هر رکنی را از ارکان دو طبیعتست، اعنی آتش گرم و خشکست، و هوا گرم و نرم (است)، و آب سردو تر است و خاک سردو خشکست.آنگاه سه مولود کز امهات طبایع و آبا افلاک زادست از معادن و نبات و حیوان هر یکی سه نوع است، تا موالید را بر ترتیب موجودات منزلت نهی آمدست، چنان که معادن سه نوعست: یک نوع خاکی است که بگدازد (و) بسوزد چون زاگها و سرمه و جز آن؛ و دیگر نوع هوائی است که نگدازد و نسوزد (چون..).و سه دیگر آبیست که بگدازد و نسوزد چون گوگرد و قیر و جز آن. و حیوان نیز سه نوعست: یک نوع که بزاید و شیر دهد از مردم و ستور و جز آن، و دیگر نوع آنست که خایه کند و شیر ندارد از مرغان و ماهی و جز آن، و سه دیگر آنست که بخیزد از جایها نمناک چو پشه و مگس و جز آن. و نبات نیز سه نوع است: یک نوع آنست که بنشانندش و بماند بعمرها چون درختان گوزو خرماو جز آن: و دیگر نوع آنست که هر سال کارندش و نا چیز شود چو گندم و جو و جز آن. و سه دیگر نوع آنست که بعمرها تخمش بروید چو گیاه‌ها بی اصل. پس ظاهر کردیم که همه موجودات‌اندر نه مرتبت موجود است، وزین سبب است که مر جسم را نه عرض لازم آمدست چنان که شرح آن پیش ازین .‌اندر جواب این مرد که بر آن معنی سوال کرده است دادیم. و مر سه موالید را علتها بسیار است. از هیولی و صورت و تالیف هر دو، وز جوهر و عرض (و) مرکب آن دو، وز جسم و روح و مجموع از هردو، وز سه مقدار جسم کآن طول و عرض و عمقست، وز اعراض جسم کآن خط و سطح و حجمست، و از سه زمان: از گذشته و مقیم (و) نو آینده . وزین گذشتیم.
راستی را با آن پیمان درست و پیوند استوار از ارباب سخت و سرکش رنجیده ام و او را این روزها به ترازوئی بیرون از روزگار پیشین سنجیده، به گفته کاشی ها که مرغوزک بر بخت شوریده رخت و اختر وارونه تخت ما زند که با هر که این لاله زار خسی و از یک کیهان مردم کسی نیست،او هم نباشد. یک مهر گوزو و برای من فرستاد و یکباره خامه نامه نگار را نی در ناخن شکست و پیک و پیام گاه و بیگاه را نیز دست بر تافت و پای در بست. اگر درنگ سرکاری در آن آستان آسمان فرگاه در افتاد آگاهی فرست که در خاکبوسی انباز آیم و به فر دیدارت سرافراز. نمیدانم در کار من با میرزا هاشم چه گفته اند مرا بر کدام پای باید تاخت و بر چه پهلو باید خفت، آنچه دلت می خواهد بگو و بنویس که یکسر مو از آن راه و روش و خوی و منش بیرون نخواهم رفت و کیش بندگی و شیوه رفتار دگرگون نخواهم کرد. کمترین بنده خاکسار ابوالحسن یغما.
حاجی اسماعیل را با چندین لقب می‌شناسند القاب سیاه، گوزُک به فارسی ایران (گوزو) و سیاه سپید اندرون، حداقل همواره یکی از آن‌ها در پسوند نام حاجی اسماعیل دیده می‌شود یعنی اسماعیل بدون سیاه یا گوزُک در اذهان مردم نا آشناست و او با چنین هویتی از ذهن مردم رسوب کرده‌است.
یورک دیر زمان کچمه، آمان دور کچنلرده گوزوم وار بیر دایان ، دور