معنی کلمه گواه در لغت نامه دهخدا
سپهر و ستاره گواه من است
که این گفته آیین و راه من است.فردوسی.کنون همچنین بسته باید تنم
به یزدان گواه من است آهنم.فردوسی.نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.عنصری.از من که ابومنصور علی بن احمد الاسدی الطوسی هستم لغت نامه ای خواست چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی. ( اسدی طوسی در مقدمه لغت فرس ). مرا تنها فروگذاشتند و سر خویش گرفتند اعیان و مقدمان همه گواه منند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 555 ). امیرک را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). این رای سخت نادرست است و من از گردن خویش بیرون کردم اما شما دو تن گواه منید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 267 ).
ملک مسعود ابراهیم شاه است
که بر شاهیش هر شاهی گواه است.مسعودسعد.آن را که ندانی نسب و نسبت حالش
وی را نبود هیچ گواهی چو فِعالش.ناصرخسرو.خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش.نظامی.هرچند این قصیده گواهی است راستگوی
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست.خاقانی.دانش من گواه عصمت اوست
بشنو آنچ این گواه می گوید.خاقانی.این همه دادم جواب خصم و گواهم
هست رفیع ری و علای صفاهان.خاقانی.قول و فعل آمد گواهان ضمیر
زین دو برباطن تو استدلال گیر.مولوی.گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من.سعدی ( بدایع ).- بی گواه ؛ بی دلیل و برهان. بی شاهد :
به دستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه.سعدی ( بوستان ).- گواه دروغ ؛ شاهد دروغ. ( ناظم الاطباء ).
- گواه عدل ؛ شاهد عادل : و آن نخستین چون گواه عدل است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95 ).مأمونیان گواه عدلند که به روزگار مبارک سلطان محمود ( ره ) دولت ایشان به پایان آمده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 679 ).