گوال

معنی کلمه گوال در لغت نامه دهخدا

گوال. [ گ ُ ] ( اِ ) گاله. پهلوی گوبال و گوال ، کردی جوهال ، طبری گوال ( جوال )، مازندرانی کنونی گوال ، گال ، غال ، گلپایگانی گوال ( کیسه ای که در آن پِهِن ریزند )، معرب آن جوال. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بر وزن و معنی جوال است و جوال معرب آن است. ( برهان ). || گوشه و خلوتگاه. || قسمی از ماهی که فرنگیان کارپ نامند. ( ناظم الاطباء ).
گوال. [ گ ُ ] ( اِمص ) بالیدن و نمو کردن. ( برهان ). بالیدگی و افزونی و نشوو نما. ( رشیدی ). و رجوع به گوالیدن شود. || اندوختن. ( لغت فرس ص 327 ). اندوختن و جمع نمودن. ( برهان ). و رجوع به گوالیدن شود. || مالش ومالیدن ، اعم از آنکه چیزی را بر چیزی بمالند یا کسی را مالندگی کنند. ( برهان ). || ( نف مرخم ) نشو و نما کننده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ای ز سحاب کفت نخل امل ترگوال
ای ز هوای درت گلشن جان خوش نما.
سیف اسفرنگی ( از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا و آنندراج ).
|| نشو و نما شده. || جمعکننده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ ) به زبان هندی گاوبان را گویند، یعنی شخصی که محافظت گاو کند. ( برهان ). || سود و نفع. || جلادهنده و صیقل دهنده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه گوال در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمص . ) اندوختن ، جمع کردن .
(گُ ) [ په . ] (اِ. ) جوال .

معنی کلمه گوال در فرهنگ عمید

= جوال ja(o )vāl

معنی کلمه گوال در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) اندوختن جمع کردن . ۲ - ( اسم ) در ترکیب بمعنی گوالنده ( اندوزنده جمع کنند ه ) آید .

معنی کلمه گوال در ویکی واژه

جوال.
اندوختن، جمع کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گوال

چراغ ملک را بردن شبانگاه به حصن گوالیر از منظر شاه
دو روزی راه زان خورشید تف یافت که برج گوالیرا ز وی شرف یافت
صد رنگ چون بهار شد از خیمه سپاه در کوچ لشکرست قران گوالیار
از بندگی ثانی صاحبقران کلیم گردیده سرفراز بسان گوالیار
گرد سپاه شاه جهان گر نمی رسد بی سرمه بود چشم بتان گوالیار
از کنگرش که کرده زبان در دهان چرخ گردون گرفته یاد، زبان گوالیار
لیما به عنوان سفیر برای برندهای پوشاک دسیگوال مستقر در بارسلون، اسپانیا، برای مجموعه لباس‌های ساحلی برند ایتالیایی کالزدونیا و برای مجموعه لباس‌های آماده برند ایتالیایی مکس مرا فعالیت کرده‌است. او در حال حاضر سفیر، آی‌دبلیوسی، پوما، میبلین و شوپارد است.
رو اندر «گوالیر» این دم، نه بس دیر سر شیران ملک افگن به شمشیر
این قلعه ایست کز شرف پای بوس شاه بر چرخ سر کشنده مکان گوالیار