معنی کلمه گوارا در لغت نامه دهخدا
بجست ذره ای زین و چکید قطره ای زآن
شد این فروزان آتش شد آن گوارا آب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 29 ).
الا ای دولتی طالع که قدر وقت میدانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش.حافظ.زخم از مرهم گواراتر بود بر عارفان
رخنه در زندان بود از نعش این محبوس را.صائب ( از آنندراج ).حال کلیم و عیش گوارای او مپرس
گر آب خورد در گلوش استخوان گرفت.کلیم ( از آنندراج ).- گوارا افتادن صحبت ؛ کنایه از موافق آمدن صحبت. ( آنندراج ) :
به مذاق تو گوارانفتد صحبت واله
برود از خود اگر داردت از خویش معذب.درویش واله هروی ( از آنندراج ).- دیرگوارا ؛ بطی ءالهضم. ( ناظم الاطباء ).
- زودگوارا ؛ سریعالهضم و زودهضم. ( ناظم الاطباء ).
- گوارا باد گفتن ؛ تهنیت گفتن.
- گوارا شدن ؛ سریعالهضم و مطبوع شدن. انهضام. ( منتهی الارب ). خوش آیند شدن و مطبوع گشتن. ( ناظم الاطباء ). مراءة. هنا [ هََ / هَِ ]. ( منتهی الارب ).
- گوارا شمردن ؛ گوارا پنداشتن. خوش گوار یافتن. استمراء.
- گوارا کردن ؛ قبول کردن و پسند کردن. ( ناظم الاطباء ). گوارنده کردن :
با کمال ناگواریها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشه فردای من.صائب.- گوارا گردیدن ؛ گوارا شدن.
- گوارای وجود ؛ دعایی است که خورنده ای را گویند، چون کسی را به خوردن خواند، و این جواب غالباً نفی است. نوش جان. ( یادداشت مؤلف ).
- امثال :
می بایدش هزارقدح خون به سر کشد
تا در مذاق خلق گوارا شود کسی.