گهری

معنی کلمه گهری در لغت نامه دهخدا

گهری. [ گ ُ هََ ] ( ص نسبی ) مخفف گوهری :
مهتری کرده و آموخته از خانه خویش
مهتری کردن و آن مهتری او راگهری.فرخی.نه در هنرم نقصان نه در گهرم خسران
شیخی هنری دارم میری گهری دارم.صاحب علی مازندرانی ( از آنندراج ).رجوع به گوهری شود.
گهری. [ گ َ هََ ] ( هندی ، اِ ) این کلمه هندی است و به معنای مدت وزمان اندک و ساعت و پاس است. ( التفهیم بیرونی مقدمه ص لط ) و ( ماللهند بیرونی صص 140 - 295 ) ( اشتنگاس ).

معنی کلمه گهری در فرهنگ معین

( ~ . ) (ص نسب . ) ذاتی ، سرشتی .

معنی کلمه گهری در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به گوهر : ۱ - آنچه از جواهر ساخته شده باشد . ۲ - جواهر نشان مرصع : همان گوهری تخت و دیبای چین همان یاره و گرز و تیغ و نگین . ۳ - اصیل با اصل و نسب پاک نژاد : و ندیم باید که گوهری و فاضل و نیکو سیرت ... بود . یا اسب گوهری . اسب اصیل و نجیب . ۴ - دارای جوهر ( شمشیر و غیره ) : آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا . ( مسعود سعد ) ۵ - گوهر فروش جواهری . ۶ - جوانمرد سخی . ۷ - طبیعی فطری : گرمی از شمس گوهری باشد حاجت آمد مرا بگوهر تو . ( سوزنی ) ۸ - ذاتی مقابل عرضی . ۹ - آنچه که مانند گوهر شفاف و درخشان باشد : هم از آب حیوان اسکندری زلالی چنین ساختم گوهری . ( نظامی ) ۱٠ - عنصری آخشیجی : اگر بهستی مثلث کنیش گردد شئ که هر که شئ بود گوهری بود ناچار . ( ناصر خسرو )
این کلمه هندی است و بمعنای مدت زمان اندک و ساعت و پاس است .
( اسم ) ۱ - پسر ساد. امرد . ۲ - نوکر ملازم . ۳ - برخی فدایی : پس آنگه گفت چونست آن نگارین که گهری باد پیشش جان رامین . (ویس ورامین همائی عثمان مختاری ۲۶ ح )

جملاتی از کاربرد کلمه گهری

تا مگر بر تو اوفتد نظری بربایی ازین میان گهری
گر هنری در تن مردم بود چون نپسندی گهری گم بود
وای بر جان تو که بد گهری جان بری کرده‌ای و جان نبری
ای روی تو خوب و خوی تو خوش چون تو گهری فلک نزاید
بگهر گیرد قیمت بهمه جای صدف این جهان همچو صدف گشت و تو در روی گهری
شخصی از بحر سعادت گهری آورد خفت از خستگی و داد بزاغانش
ولی محصل دیوان، حریف بدگهری است؛ که آب گوهر دیوان فزود از آن گوهر
هر گهری کان ز خزینه خداست در دو لب لعل تو آن هست هست
به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست
بی‌مغز بود دانهٔ کشت امل دهر در رشته‌موج ارگهری هست حبابست