معنی کلمه گه در لغت نامه دهخدا
شوسه سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟
شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟فرخی.دشت ماننده دیبای منقش گشته ست
لاله بر طرف چمن چون گه آتش گشته ست.منوچهری.سرهای ناخن از رخ و رخ از سرشک گرم
چون نقش بر زرو چو زر از گه برآورید.خاقانی.بیش چون نقره توی دار مباش
تات چون زر اسیر گه نکنند.خاقانی.رجوع به گاه شود. || مخفف گاه است که به معنی وقت و زمان باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء )( فرهنگ نظام ). بگه. بگاه. پگه. پگاه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). وقت. موقع. موسم. فصل :
به گه رفتن کان ترک من اندر زین شد
دل من زان زین آتشکده برزین شد.ابوشکور ( از لغت فرس ).و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود باد غر.خسروی ( از لغت فرس ).چو هنگامه تیرماه آمدی
گه میوه و جشنگاه آمدی.فردوسی.ببینم ز لشکر که جنگی که اند
گه نام جستن درنگی که اند.فردوسی.گه سماع و شراب است و گاه لهو و طرب
گه نهادن گنج و گه نهادن خوان.فرخی.گر بتوانی ببر مرا گه رفتن
تا نشود روز من ز هجر تو تاری.فرخی.تو نبینی که اسب توسن را
به گه نعل برنهندلبیش.عنصری ( از لغت فرس ).گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.اسدی.به رفتن مرنجان چنان بارگی
که آرد گه کار بیچارگی.اسدی.گه رزم پیروزی از اختر است
نه از گنج بسیار و از لشکر است.اسدی.از آن گه باز اندر میان ملوک عجم بماند که هر سال جو به نوروز بخواستندی از بهر منفعت و مبارکی که در او است. ( نوروزنامه ).
گرچه باشد گه سؤال عجیب
ندهد گل به گل خورنده طبیب.سنایی.حیدر کرار کو تا به گه کارزار
از گهرلفظ او آب دهد ذوالفقار.خاقانی.آسمان نیز مرید است چو من زان گه صبح