معنی کلمه گنده در لغت نامه دهخدا
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند.عماره.به جای خشتچه گر بیست نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت.عماره.پیامش چو بشنید شاه یمن
بپژمرد چون زآب گنده سمن.فردوسی.تا پای نهند بر سر حران
با کون فراخ گنده و ژنده.عسجدی یا عنصری.ازبوستان دنیا تا خوک زاد زان پیر
تلخ است و شور و گنده خوشبوی و چرب و شیرین.ناصرخسرو.این زشت سپید و آن سیه نیکو
آن گنده و تلخ وین خوش و بویا.ناصرخسرو.و کسی را که بینی گنده باشد با آب او [ با آب برگ لبلاب کوفته ] بشویند نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
اگر ابلهی مشک را گنده گفت
تومجموع باش او پراکنده گفت.سعدی ( بوستان ).- گنده شدن ، گنده گردیدن ؛ گندیدن. متعفن شدن :
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.عماره.درنگش به آخر درآرد ز پای
شود گنده گرنه بپوسد به جای.اسدی.آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود. ( منتخب قابوسنامه ص 45 ).
- گنده کردن ؛ گندانیدن. گنداندن :
نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم.
- امثال :
گنده بود آن آب که استاده بود هاژ.ناصرخسرو ( از امثال و حکم ج 3 ص 1327 ).نظیر:
آب اگر یک جا ماند گنده شود.
لئیم زاده چو منعم شود از او بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد.
ابن یمین ( از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1707 ).
نظیر:
مبرز که پر شود گنده تر شود.
حذر از مالدار پرتکبر
که مبرز گنده تر گردد چو شد پر.
ناصرخسرو( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1398 ).
نفس اول راند بر نفس دوم
ماهی از سر گنده باشد نی ز دم .مولوی. گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند ؟ناصرخسرو. لیک هر آن مزبله کآکنده تر
هرچه بشویند شود گنده تر.
امیرخسرو ( از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1908 ).