معنی کلمه گنده پیر در لغت نامه دهخدا
اندرآمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.رودکی.طعام بیرون آوردند لختی بخوردند و آنچه مانده بود مر آن گنده پیر را داد. ( ترجمه طبری بلعمی ). بهرام گنده پیر را گفت قدح داری که ما در آن شراب خوریم ؟ ( ترجمه طبری بلعمی ). مرد گفت به محلت ما یکی گنده پیر است و او را یکی گاو بود پس آن گاو بمرد گنده پیر از غم گاوبگریست. ( ترجمه طبری بلعمی ).
یکی گنده پیری شد اندر کمند
پر آژنگ و نیرنگ و بند و گزند.فردوسی.مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد
موی سر او سپید گشت و رخش زرد
تا کی از این گنده پیر، شیر توان خورد...
منوچهری ( دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 165 ).
بیارید این پلید بدکنش را
بلایه گنده پیر بدمنش را.( ویس و رامین ).سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.( ویس و رامین ).سبک پخت کدبانوی گنده پیر
به هم نان و خرما و کشکین و شیر.اسدی.تا تو بدین فسونْش به بر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.ناصرخسرو.وین کهن گشته گنده پیر گران
دل ما می چگونه برباید.
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی و محقق ص 224 ).
چه گویی که پوشیده این جامه ها را
همان گنده پیری چو کفتار دارد.ناصرخسرو.تا روزی بر شبه گنده پیری بیامد و خویشتن را به دیوانگی زد. ( قصص الانبیاء ).