معنی کلمه گندنا در لغت نامه دهخدا
گر در حکایت آید بانگ شتر کند
آروغها زند چو خورد ترب و گندنا.لبیبی.چون تیغ که شاخ گندنا برّد
تو سنگ بزرگ آسیا برّی.
منوچهری ( دیوان چ 2 دبیرسیاقی ص 110 ).
کیکیر و گندنا و سپندان و کاسنی
این هر چهار گونه که دادی همه دژن.؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).پرنیان رنگ است و آهن را کند چون پرنیان
گندنارنگ است و سرها بِدْرَوَد چون گندنا.قطران.کردمت پیدا که بس خوب است قول آن حکیم
کاین جهان را کرد ماننده به کرد گندنا.ناصرخسرو.یا موسی بخواه از خدا که ما را از این بیابان با نباتات که می روید چون گندنا و پیاز و سیر و خیار و عدس بدهد. ( قصص الانبیاء ص 123 ).
دست فلک درود سر دشمنان دین
از تیغ گندناشبه او چو گندنا.سوزنی.ز بس تیغ در دشمنانت شکسته
غذای جهان قلیه گندناشد.رضی الدین نیشابوری.خوشه ها در موج از باد صبا
بر بیابان سبزتر از گندنا.مولوی.زآن زعفران غالیه خو میچکد شکر
زآن گندنای لاله فشان میوزد سموم.بدر جاجرمی.روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندنا.؟- سر کیسه به گندنا بستن ؛ آسان خرج کردن و دادن پول :
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به بند گندنا بند.نظامی.سر کیسه به گندنا بستی
وز پی هرکه خواست بگشادی.