معنی کلمه گندم گون در لغت نامه دهخدا
خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا
حور گندمگون حسنا دادی احسنت ای ملک.خاقانی.خال مشک از روی گندم گون خاتون عرب
عاشقان را آرزوبخش و دلستان آمده.خاقانی.روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای آن گندم پریشان آمده.خاقانی.گندم گون گشته ادیمش چو کاه
یافته جودانه چو کیمخت ماه.نظامی.خال مشکین تو برعارض گندم گون دید
آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد.سلمان ساوجی.خال مشکین که بدان عارض گندمگون است
سرّ آن دانه که شد رهزن آدم با اوست.حافظ.|| قهوه ای رنگ. ( ناظم الاطباء ).