معنی کلمه گند در لغت نامه دهخدا
به جای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند رشت آن بغلت.عماره.معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنددهان تو و زآن بینی فرغند.عماره.چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمدعطاری.ناصرخسرو.گند است دروغ از او حذر کن
تا پاک شود دهانت از گند.ناصرخسرو.کز گند فتاده ست به چاه اندر سرگین
وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا.ناصرخسرو.دانه اندر دام او دانی که چیست
نرم و سخت و خوب و زشت و بوی و گند.ناصرخسرو.یک تیز فروداد ویکی گند برآمد.سوزنی.سیر ارچه هم طویله سوسن بود برنگ
غماز رنگ او بود آن بوی گند او.خاقانی.نقل است که روزی جماعتی از مشایخ نشسته بودند، ابراهیم قصد صحبت ایشان کرد، گفتند: برو که هنوز از تو گند پادشاهی می آید با آن کردار. ( تذکرة الاولیاء عطار ). بوی عبیر از گند سیر فروماند. ( گلستان ).
جعل از گلستان ندارد نصیب
ز کناس گند و ز عطار طیب.نزاری.- گند بغل ؛ بوی بد زیر بغل. عرق زیر بغل : دُسُس ؛ بوی گند بغل. صُنان. ( منتهی الارب ) :
نقره اندوده بر درست دغل
عنبرآمیخته به گند بغل.سعدی ( هزلیات ).گند بغلش نعوذباللّه
مردار به آفتاب مرداد.سعدی ( گلستان ).مشکل بود ای اسیر گمراه
گند بغل و ندیمی شاه.امیرحسینی.- گند دهن ؛ بوی بد دهان. بَخَر. گندگی دهان. ( منتهی الارب ).
- گند زدن ( عامیانه ) ؛ کاری را بسیار بد انجام دادن.رسوا شدن. و رجوع به گندش را بالا آوردن شود.