معنی کلمه گنج در لغت نامه دهخدا
در گنجهای کهن برگشاد
که بنهاد پیروز و فرخ قباد.فردوسی.ز بس کش به خاک اندرون گنج بود
از او خاک پیخسته را رنج بود.عنصری.چو گنج و دفینت به فرزند ماندی
به فرزند ماند آن و این محمد.ناصرخسرو.دین ز درویشان طلب زیرا که شاهان را مقیم
رسم باشد گنجها در جای ویران داشتن.سنایی.مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی.سنایی. || خزینه زر و سیم است و کنز معرب آن است. ( آنندراج ). پوته.پوتک. تویک. تونک. توبک :
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران. ابوشکور.ار خوری از خورده بگماردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج.رودکی.بفرمود کآن کودکان راچهار
ز گنجی درم داد باید هزار.فردوسی.در گنج بگشاد و چندی درم
که دیدی بر او بر ز هرمز رقم.فردوسی.همان گنج دینار و زر و گهر
همان افسر و طوق و گرز و کمر.فردوسی.دو لشکر ببد هر دو آراسته
پر از کینه سر، گنج پر خواسته.فردوسی.تن از گنج دینار مفکن به رنج
ز نیکی و نام نکو ساز گنج.اسدی.به از گنج دانش به گیتی کجاست
کرا گنج دانش بود پادشاست.اسدی.که بردن توان گنج زر ارچه بس
ز کس گنج نیکی نبرده ست کس.اسدی.مهتران از بهر حرز مال خود سازند گنج
او ز حرز مال باشد روز و شب بر احتراز.سوزنی. || مال کثیر. ( غیاث اللغات ). سیم و زر. خواسته :
همه گنج و آن خواسته پیش برد
یکایک به گنجور او [ خسروپرویز ] برشمرد.فردوسی.بده هرچه باید ز گنج و درم
ز اسب و پرستنده از بیش و کم.فردوسی.به بزم اندرون گنج بپراکند
چو رزم آیدش شیر و پیل افکند.فردوسی.یکایک بگوید ندارد به رنج