معنی کلمه گنبد در لغت نامه دهخدا
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سرْش بند.رودکی.پراکنده گرد جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان.دقیقی.و اندر وی [ اندر بیکند به ماوراءالنهر ] گنبد گور خانهاست که از بخارا آنجا برند. ( حدود العالم چ تهران ص 65 ).
یکی گنبداز آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.فردوسی.بفرمود خسرو بدان جایگاه ( دژ بهمن )
یکی گنبدی تا به ابرسیاه.فردوسی.گنبد برشده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 397 ).بیشتر در گنبدها بچه می آوردندی [ طاووسها ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108 ).
درع بش ، آتش جبین ، گنبدسرین ، آهن کتف
مشک دم ، عنبرنفس ، گلبوی خوی ، شمشادبوی.منوچهری.تو گفتی کآن عماری گنبدی بود
ز بوی ویس یکسر عنبرآلود.( ویس و رامین ).گر موش ندارد خبر از گنبد و ایوان
نادان چه خبر دارد از دین و ز ایمان.ناصرخسرو.ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوش آواز را ناخوش آید جواب.نظامی.فرمود تا انگشتری بر گنبد عضد نصب کردند، تا هرکه تیر از حلقه بگذراند خاتم او را باشد. ( گلستان سعدی ).
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گویی همانْت گوید باز.امیرخسرو. || غنچه گل. ( برهان ) ( الفاظ الادویه ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ). غنچه :
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.( ویس و رامین ).عصاره زرشک دو درمسنگ ، ریوند چینی و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبدگل را خراب.خاقانی.فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.