گناهکاری. [ گ ُ ] ( حامص مرکب ) عمل گناهکار. بزهمندی. تقصیرکاری. اثم. جرم. عصیان : خواهم که در این گناهکاری سیماب شوم ز شرمساری.نظامی.وآنگه ز پی گناهکاری بازش بنمود و کرد زاری.نظامی.و رجوع به گناهکار شود.
معنی کلمه گناهکاری در فرهنگ فارسی
بزه کاری بزه گری مجرمیت خطا کاری : خواهم که درین گناهکاری سیماب شوم ز شرمساری . ( نظامی )
جملاتی از کاربرد کلمه گناهکاری
من مورد عتابم اما که بیگناهم تو مورد عطایی اما گناهکاری
در آن روز، گریستن و یاد مرگ و تاسف بر گناهکاری و غفلت از گذشت عمر بسیار می شود. سپس همگی توبه کنند و صدقه دهند.
پس اگر او را عقاب ننمایند از عفو و بخشش است، و عفو و بخشش، امری است محتمل، آدمی نمی داند که متحقق خواهد شد یا نه پس باید همیشه محزون و ترسان باشد، نه اینکه عجب و بزرگی کند نگاه کن به کسی که نافرمانی از سلطانی کرده باشد که مستحق سیاست باشد و او را گرفته در زندان محبوس کرده باشند و منتظر این باشد که او را به حضور برده سیاست نمایند، و نداند که چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود یا نه؟ آیا چنین کسی در آن حالت هیچ غرور و پندار و عجب به خود راه می دهد؟ و هیچ بنده ای گناهکاری نیست اگر چه یک گناه کرده باشد مگر اینکه مستحق سیاست پروردگار شده و در زندان دنیا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمی داند که کار او به کجا خواهد انجامید دیگر چه جای عجب و بزرگی؟ و تأمل در اینها که مذکور شد معالجه اجمالی عجب است.
رویای وصل را شاید بتوان برتر از وصل دانست چرا که از گناهکاری و کدورت و پشیمانی نیز خالی است.
می گشایم ز شرمساری خویش لب به عذر گناهکاری خویش
هر چند که ما گناهکاریم امید شفاعت تو داریم
گفتی گناهکاری و آتش مقام تست مداح حیدرم تو مترسان زآتشم
محنتزدهای، نیازمندی خجلتزدهای، گناهکاری
گناهکاری را پیش خلیفه آوردند خلیفه به عقوبتی که مستحق آن شده بود فرمان داد گفت: ای امیرالمؤمنین انتقام بر گناه عدل است و تجاوز از آن فضل، و پایه همت امیرالمؤمنین از آن عالیتر است که از آنچه بلندتر است تجاوز نماید و به آنچه فروتر است فرود آید.
گناهکاری را به نزد منصور خلیفه آوردند. فرمان داد که بکشندش. محکوم گفت: «ان الله یامرک بالعدل و الاحسان ». اگر درباره ی دیگران به عدل عمل کرده ای، درباره ی من به احسان عمل کن. منصور فرمان داد که رهایش کنند.