معنی کلمه گمیز در لغت نامه دهخدا
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
( از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1087 ).
حجاج بدانجا همی آمد، راهبی را دید بر خری نشسته همی رفت چون بدانجا رسید که امروز شهرستان واسط است خر بایستاد و گمیز کرد و راهب سبک فرودآمد و آن گمیز از روی زمین برگرفت و به دور انداخت. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).بیا ای پاک مغز من ، ببو گلزار نغز من
به رغم هر خری کاهل ، که مشک او گمیز آمد.مولوی ( دیوان شمس ج 2 ص 36 ).