گمست

معنی کلمه گمست در لغت نامه دهخدا

گمست. [ گ َ م َ ] ( اِ ) جوهری است فرومایه و ارزان و رنگ آن کبود به سرخی مایل میباشد و معدن آن به مدینه طیبه نزدیک است. گویند در پیاله و ظروف گمست هرچند شراب خورند مستی نیاورد و اگر قدری از آن در قدح شراب اندازند همین خاصیت دهد و اگر در زیر بالین گذارند و بخوابند خوابهای خوش بینند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( الفاظ الادویه ). به عربی جمست گویند. ( از اقرب الموارد ). جمست. ( انجمن آرای ناصری ) :
میان خواجه و تو و میان خواجه و من
تفاوت است چنانچون میان زر و گمست.فرخی.

معنی کلمه گمست در فرهنگ معین

(گَ مَ ) (اِ. ) نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود.

معنی کلمه گمست در فرهنگ عمید

نوعی بلور به رنگ سرخ یا زرد، نوعی جواهر ارزان و پست.

معنی کلمه گمست در ویکی واژه

نوعی جواهر ارزان به رنگ کبود.

جملاتی از کاربرد کلمه گمست

چون نگه دردیدهٔ حیران ما مژگان گمست جوهر آیینه در دیوار حل کرد‌ست کاه
سر در گمست کار جهان، ساقیا، بیا بر بانگ ارغنون بده آن جام ارغنوان
زمین چونش مردم نباشد گمست زمین را پرستنده هم مردمست
گمست آن که سوی تواش راه نیست به دل کور هر کز تو آگاه نیست
می‌ام به‌ ساغر اگر خشک شد خمار ندارم خزان‌گمست به باغی‌که من بهار ندارم
با لذّت غمت که دو عالم در آن گمست غم‌های رفته را همه آواز داده‌ایم
راهنمائی که برون از ره است پاش گمست ارنه زراه آگه است
از هیچ رو نبرد فغانی رهی بدوست خضر رهش شوید که در کار خود گمست
میان خواجه و توو میان خواجه و من تفاوتست چنان چون میان زرو گمست
گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا ور نشانه می‌پرسی، رشته سر گمست اینجا