معنی کلمه گماردن در لغت نامه دهخدا
ای جهانداری کاین چرخ ز توحاجت خواست
که تو بر لشکر بدخواهانْش بگمار مرا.منطقی.جود هلاک خزانه باشد و هر روز
تازه هلاکی تو بر خزانه گماری.فرخی.هر جاکه مهوسی چو فرهاد
شیرین صفتی بر او گمارد.سعدی ( ترجیعات ).- جان و دل گماردن به چیزی ؛ علاقه بدان بستن. شیفته آن شدن :
هرکه چیزی دوست دارد جان و دل به روی گمارد
هرکه محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد.سعدی ( طیبات ).- دیده به چیزی گماردن ؛ دیده دوختن. بدان توجه کردن :
اگر دیده به گردون بر گمارد
ز بیمش پاره پاره گردد آور.ابوشعیب.