گلوه
معنی کلمه گلوه در فرهنگ معین
معنی کلمه گلوه در فرهنگ فارسی
معنی کلمه گلوه در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه گلوه
زان همیبرم گلویی چند تا زان گلوها عالمی یابد رها
گره بر گلوها فروبست گرد ز بی خونی اندامها گشت زرد
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
ما عجب تشنه جگر رطل گران باده فراوان زان به تنگیم که تنگ است دهانها و گلوها
زان نمیبرم گلوهای بشر تا مرا باشد کر و فر و حشر