گلو بریدن. [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوسپند و جز آن. ( منتهی الارب ) : به نشکرده ببرید زن راگلو تفو بر چنان ناشکیبا تفو.ابوشکور.ابوالمظفر شاه چغانیان که برید به تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.منجیک.
معنی کلمه گلو بریدن در فرهنگ فارسی
گلو باز بریدن . قطع کردن و بریدن گلو بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن .
معنی کلمه گلو بریدن در ویکی واژه
sgozzare
جملاتی از کاربرد کلمه گلو بریدن
حنجره و حلقشان ببرند ایشان نادره باشد گلو بریدن اطفال!