گلو بریدن

معنی کلمه گلو بریدن در لغت نامه دهخدا

گلو بریدن. [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) گلو بازبریدن. قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن. جدا کردن سر از بدن. سر بریدن. تعییق. ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوسپند و جز آن. ( منتهی الارب ) :
به نشکرده ببرید زن راگلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.ابوشکور.ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنه آزادگی گلوی سؤال.منجیک.

معنی کلمه گلو بریدن در فرهنگ فارسی

گلو باز بریدن . قطع کردن و بریدن گلو بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن .

معنی کلمه گلو بریدن در ویکی واژه

sgozzare

جملاتی از کاربرد کلمه گلو بریدن

حنجره و حلقشان ببرند ایشان نادره باشد گلو بریدن اطفال!
مرغی که بماند از پریدن راحت بودش گلو بریدن