معنی کلمه گلنار در لغت نامه دهخدا
آراسته گشته ست به تو چهره خوبی
چون چهره دوشیزه به گلرنگ و به گلنار.خسروی.بر او تیر بارید همچون تگرگ
چنانچون بریزد ز گلنار برگ.فردوسی.به گلنار ماند همی چهر تو
ز شادی بخندد دل از مهر تو.فردوسی.همه بوم توران پر از داغ و درد
به باغ اندرون برگ گلنار زرد.فردوسی.بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست.فردوسی.شاهی که ندیمی چو تو دارد چه کند کس
چون سرخ گل آمد به چه کار آید گلنار؟فرخی.دلشاد همی باشی و می لعل همی خواه
از دست بتی ماه رخ و لعل چو گلنار.فرخی.نه هم قیمت در باشد بلور
نه همرنگ گلنار باشد پژند.عسجدی.دهقان بتعجب سر انگشت گزان است
کاندر چمن و باغ نه گل مانْد و نه گلنار.منوچهری.معشوقگانت را گل و گلنار و یاسمن
از دست یاره بربود از گوش گوشوار.منوچهری.گلنار همچو درزی استاد برکشید
قواره حریر ز بیجاده گون حریر.منوچهری.همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست.؟ ( از فرهنگ اسدی ).تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن.قطران.عروس پر نگار و نقش بودی
رخ از گلنار و از لاله دهانت.ناصرخسرو.روی گلنار چو بزداید قطره شب
بلبل از گل به سلام گلنار آید.ناصرخسرو.ای رخ تو به گونه گلنار
اشکم از غم چو ناردانه مکن.عبدالواسع جبلی.هرکه از آن ناردانه خورد خنک دل