گلبرگی
جملاتی از کاربرد کلمه گلبرگی
قدح کف می گشاید تا رسد دستش به گلبرگی چو مینا را شود شاخ گلی از آستین پیدا
چو طاووسی نشسته بر پر زاغ چو بادی کاورد گلبرگی از باغ
ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی جمال غنچه دهانان و گلعذاران را
ز باغ لطف گلبرگیست خندان گل خندان به بستان به که زندان
ای که بازر همچو گلبرگی سغبه نانهای چون سمنم
در جماعت خود شکن گردد خودی تا ز گلبرگی چمن گردد خودی
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانهای
ز سنبل در خط آمد لاله زارش چو گلبرگی که باشد مشک خارش
مشهد بخت مرا پژمرده گلبرگی رسید بسکه از بذل چمن گردید بی مقدار گل
در عاشقی ز عشوه گلبرگی ما را چه خار بود که ننهادی