معنی کلمه گلبرگ در لغت نامه دهخدا
بدان لشکر دشمن اندرفتاد [ اسفندیار ]
چنان کاندر افتد به گلبرگ باد.فردوسی.ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی.فردوسی.چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
برنگ طبرخون لب مشکبوی.فردوسی.چنین تابیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین.فردوسی.یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار.منوچهری.بر امیدروی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها.سنایی.بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. ( کتاب المعارف بهاولد ).
از نسیم گل بمیرد در زمان
چو به گلبرگ اندرون افتد جعل.انوری.ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگرددباغ زندان.نظامی.بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت
چهل قصه بچل نکته فروگفت.نظامی.چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید.نظامی.چون دیده من هر دم گلبرگ رخت بیند
از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی.عطار.ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت
پس آنگاه دستش ببوسید و گفت.سعدی ( بوستان ).چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی.سعدی.همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.حافظ. || مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل :
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم.سوزنی. || مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد :
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آستین لاله کرد.اسدی.تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته.خاقانی.کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.نظامی.گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن.