معنی کلمه گلابی در لغت نامه دهخدا
به گلابی نفس کنم مشکین
یا کنم سیب سرخ را تحسین.شرف الدین علی یزدی ( از آنندراج ).گلابی به خوشبویی مشک ناب
درخشنده چون شیشه پرگلاب.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ). || نام شیرینیی که اکثر برگ گل در آن اندازند و بدین معنی نیز پارسی ساخته اهل هند است. ( آنندراج ). قسمی از حلوا. ( ناظم الاطباء ). || شیشه کوچک مدور و رنگین و منقش باشد. ( غیاث ). شیشه کوچکی که گلاب و شراب و مانند آن در آن کنند خصوصاً ولیکن از اهل ایران شنیده شد که بدین معنی محاوره ولایت نیست لفظ تراشیده اهل هند است.و شعرای به هند آمده بسته اند. ( از آنندراج ) :
بی خودم از لب مستی که چو آب زمزم
غنچه ته جرعه او را به گلابی دارد.سلیم ( از آنندراج ).بازآ که گلابی دو چشمم
بی روی تو از گلاب خالی است.ملاطغرا ( از آنندراج ).و رجوع به گلاب پاش و گلابدان شود.
|| ( ص نسبی ) به گلاب کش نیز اطلاق کنند. ( آنندراج ). آنکه گلاب میسازد. ( ناظم الاطباء ):
چه خوش گفت آن گلابی با گلستان
که هرچت باز باید داد مستان.نظامی. || رنگی هم رنگ گل سرخ و آنرا چهره ای نیز گویند. ( آنندراج ) :
از تربیت آب حیات گل رویش
فرداست که آن سیب و ذقن گشته گلابی.آخوند مسیحایی ( از آنندراج ).گلی چو روی عرقناک او گلابی نیست
پیاله ای چو لب لعل او شرابی نیست.ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).به هر رنگی که باشد آب نرگس رنگ میگیرد
به یاد چشم مستی ریختم اشک گلابی را.ارادت خان واضح ( از آنندراج ).
گلابی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 48هزارگزی باختر کوهدشت و 48هزارگزی باختر اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 120 تن سکنه است. آب آن از چاه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن اتومبیل رو و ساکنان از طایفه کوشکی اند و چادرنشین هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).