گلابه

معنی کلمه گلابه در لغت نامه دهخدا

گلابه. [ گ ِ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) گل و لای. ( غیاث ) ( آنندراج ). گِلاب. || گِل به آب سرشته که بدان دیوار اندایند. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
چو دیوار شهر اندرآید ز پای
گلابه نباید که ماند بجای.فردوسی.
گلابه. [ گ ُ ب َ / ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دوقایی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 38هزارگزی جنوب قوچان و 12هزارگزی جنوب راه شوسه عمومی مشهد به قوچان. هوای آن معتدل و دارای 30 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه گلابه در فرهنگ فارسی

گل ولای، گلاوه هم گفته شده
( اسم ) گل باب سرشته که بدان دیوار را اندود کنند گل و لای : چنانکه شاهد و معشوقه گلابه برسر عاشق میریزد و در چشم وی میزند تا وی چشم باز نتواند کردن .
دهی است از دهستان دو قایی بخش حومه شهرستان قوچان

جملاتی از کاربرد کلمه گلابه

جز گلابه در تنت کو ای مقل آب صافی کن ز گل ای خصم دل
گلابها اگر از آفتاب تلخ شوند ز سوز عشق بود تلخی گلاب سخن
گیرد ز اشک من رگ تلخی گلابها تا ریشه کرد در دل من آرزوی گل
گلابه چند ریزی بر سر چشم فروشو چشم از گل من عیانم
زانک این اسما و الفاظ حمید از گلابهٔ آدمی آمد پدید
ناخوش تر است بوی تو هر چند کز غرور بر گلخنت ز مشک و ز عنبر گلابه ایست
اگر چه دلبر ریزد گلابه بر سر تو قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار
به قصد شستن پا زین گلابه چهارم چرخش آورد آفتابه