معنی کلمه گل کردن در لغت نامه دهخدا
خاک وجود ما را از آب باده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد.حافظ. || کنایه از آلوده کردن. ( آنندراج ) :
در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق
یک مشت خاک گل نکند آب بحر را.هادی ( از آنندراج ).
گل کردن. [ گ ُ ک َ دَ ]( مص مرکب ) گل برآوردن درخت. گل دادن. برآوردن گل.
گل کردن. [ گ ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) این لفظ را بجای خاموش کردن استعمال کنند، چنانکه گویند: چراغ را گل کن ، یعنی خاموش کن. ( برهان ). با لفظ شمع و چراغ بمعنی خاموش کردن و شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || روشن شدن چراغ. || روشن کردن چراغ :
افتاد نگاهش به لب و عارض جانان
پروانه گمان برد که گل کرده چراغی است.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ). || فائده دادن. ( آنندراج ) :
پروانه خس و هوا شرربار
پرواز چه گل کند در این کار.ابوالفیض فیاضی ( از آنندراج ). || نمودار شدن. ( برهان ) ( غیاث ). ظاهر شدن. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). در تداول امروز در این معنی گویند: دیوانگیش گل کرد. جنونش گل کرد. مستی او گل کرد.عشقش گل کرد. طمعش گل کرد :
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما.ملاطاهر غنی ( از آنندراج ).|| بطور کنایه بمعنی تأثیر کردن. طرف تحسین و تمجید واقع شدن : شعرش سخت گل کرد. تألیف او در هند گل کرد.